رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_۵۲
_شما چه حسی نسبت به من دارید؟
یکم مکث کرد و گفت:
-نمیدونم هنوز مطمئن نشدم
_من آدم مناسب شما نیستم...کسه دیگه ای هست که به نظرم خیلی دوستون داره...
با تعجب نگاهم کرد.
-کی؟
_باید باهاش حرف بزنم!
-سارا دارم این کارو برای خودت انجام میدم...من عاشقت نیستم
ولی شایانم نیست،ممکنه فقط بازیت بده
من دارم بخاطر خودت میگم شاید بتونی فرار کنی اون پامیس و داره
فکر نکنم...
_خودم با شایان حلش میکنم تازه من نگفتم عاشقشم!
نگاه غمگینی بهم انداخت.
ازش ممنون بودم
به خاطر من وانمود کرد عاشقمه...
بیخیال...
_ممنونم که به فکرمی خیلی خوش شانسم دوستی مثل تو دارم
لبخندی زد.
لباسامو عوض کردم و کیف و گوشیم رو برداشتم و به زور با کمک آوا و شایان چند قدم برداشتم و
همون طور تو راه با آوا سر صحبت رو باز کردم.
و شایانم با دقت گوش میکرد
_اوا رامتین رو دوست داری؟
لرزش رو توی چشماش حس کردم.
_خودم دستاتونو میزارم تو دستای هم
نگاه خیره مظلومانه ای بهم انداخت.
+رامتین تورو دوست داره نه من!
و بغضش شکست،
به هق هق افتاده بود.
_آوا بیا بریم باهم حرف بزنیم
_شما چه حسی نسبت به من دارید؟
یکم مکث کرد و گفت:
-نمیدونم هنوز مطمئن نشدم
_من آدم مناسب شما نیستم...کسه دیگه ای هست که به نظرم خیلی دوستون داره...
با تعجب نگاهم کرد.
-کی؟
_باید باهاش حرف بزنم!
-سارا دارم این کارو برای خودت انجام میدم...من عاشقت نیستم
ولی شایانم نیست،ممکنه فقط بازیت بده
من دارم بخاطر خودت میگم شاید بتونی فرار کنی اون پامیس و داره
فکر نکنم...
_خودم با شایان حلش میکنم تازه من نگفتم عاشقشم!
نگاه غمگینی بهم انداخت.
ازش ممنون بودم
به خاطر من وانمود کرد عاشقمه...
بیخیال...
_ممنونم که به فکرمی خیلی خوش شانسم دوستی مثل تو دارم
لبخندی زد.
لباسامو عوض کردم و کیف و گوشیم رو برداشتم و به زور با کمک آوا و شایان چند قدم برداشتم و
همون طور تو راه با آوا سر صحبت رو باز کردم.
و شایانم با دقت گوش میکرد
_اوا رامتین رو دوست داری؟
لرزش رو توی چشماش حس کردم.
_خودم دستاتونو میزارم تو دستای هم
نگاه خیره مظلومانه ای بهم انداخت.
+رامتین تورو دوست داره نه من!
و بغضش شکست،
به هق هق افتاده بود.
_آوا بیا بریم باهم حرف بزنیم
۵.۴k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.