رمان ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری_پارت_۲۶
بدون خدافظی قطع کردم و با اخم به اون دوتا گوریل نگاه کردم.
صبا به حرف دراومد و گفت:
+میخواید برید خونتون پس من تاکسی میگیرم و میرم عمارت...
_لازم نیست این دوتا گوریل برمیگردونت
با ترس ذول زد بهم که منظورشو فهمیدم نگاهم بهشون افتاد ک باهم چشم ابرو مینداختن بالا.
عصبانیت زیادی داشتم ولی چیزی نگفتم بهشون.
_حالا ک میبینم لازم نیست با تاکسی برو
یکی از اون گوریلا گفت:
-اشکال نداره صبا خانوم و ما میبریم
_همین که من گفتم.
رسیدیم به مقصد صبا تاکسی گرفت و رفت و منم زنگ خونه رو زدم
و وارد خونه شدم.
مامان بابا و ارمان رو در آغوش گرفتم تقریبا یک ماهی از اخرین دیدارمون میگذشت.
یکم باهم حرف زدیم.
مامان:_آرشام کجاست؟ باهم میومدین
_کار داشت نتونست
شما هم بیاید
مامان:_چند روز دیگه میایم
لبخندی زدم.
همراه با مامان رفتیم شام درست کردیم
و باهم حرف زدیم.
حس خوبی داشت.
توی اون عمارت از تنهایی پوسیدم.
چرا به اجبار ازدواج کردم؟
این خانواده چی کم داشت!
من عاشق این خانوادم
من چرا حرف زور رو قبول کردم؟
چاره دیگه ای نداشتم و ندارم!
بدون خدافظی قطع کردم و با اخم به اون دوتا گوریل نگاه کردم.
صبا به حرف دراومد و گفت:
+میخواید برید خونتون پس من تاکسی میگیرم و میرم عمارت...
_لازم نیست این دوتا گوریل برمیگردونت
با ترس ذول زد بهم که منظورشو فهمیدم نگاهم بهشون افتاد ک باهم چشم ابرو مینداختن بالا.
عصبانیت زیادی داشتم ولی چیزی نگفتم بهشون.
_حالا ک میبینم لازم نیست با تاکسی برو
یکی از اون گوریلا گفت:
-اشکال نداره صبا خانوم و ما میبریم
_همین که من گفتم.
رسیدیم به مقصد صبا تاکسی گرفت و رفت و منم زنگ خونه رو زدم
و وارد خونه شدم.
مامان بابا و ارمان رو در آغوش گرفتم تقریبا یک ماهی از اخرین دیدارمون میگذشت.
یکم باهم حرف زدیم.
مامان:_آرشام کجاست؟ باهم میومدین
_کار داشت نتونست
شما هم بیاید
مامان:_چند روز دیگه میایم
لبخندی زدم.
همراه با مامان رفتیم شام درست کردیم
و باهم حرف زدیم.
حس خوبی داشت.
توی اون عمارت از تنهایی پوسیدم.
چرا به اجبار ازدواج کردم؟
این خانواده چی کم داشت!
من عاشق این خانوادم
من چرا حرف زور رو قبول کردم؟
چاره دیگه ای نداشتم و ندارم!
۵.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.