fake kook
fake kook
part*13
نشسته بودم تو حال خودم بودم از یه طرف دیگه به فکر ا.ت بودم
غول بیابونی: آقا
کوک: تو فک کنم باید بکشم دیگه نیای جلو چشمم
غول بیابونی: خواستم بگم همین دختره میخواد از بالکون خودشو پرت پایین
کوک: چی میگی برا خودت
سریع رفتم طبقه بالا بدون اینکه چیزی بگم ا.ت رو دیدم رو لبه بالکون ایستاده میخواد خودشو پرت کنه سریع دویدم رفتم از پشت بغلش کردم اوردمش پایین اونم دست و پا میزد
ا.ت: ولم کن
سریع در بالکون قفل کردم
کوک:این چه کاری بود
ا.ت: تو که منو تمومم نمیکنی پس خودم باید اینکارو کنم
کوک:بسه دیگه
ا.ت: بزار برم
کوک: نمیخوام
ا.ت:مگه خودت نمیخواستی همچین کاری کنی یا هنوز میخوای درد بکشم حتما میخوای دست و پام قطع کنی چون دیگه جای دردو ندارم
کوک: ا.ت
ا.ت: حوصله هیچ چیز ندارم
کوک: دوست دارم
ا.ت: ها چی گفتی
کوک: ا.ت من دوست دارم
ا.ت: منظورت چیه
کوک: چطور توضیح بدم که دوست دارم
ا.ت: 😳😳
کوک: تو چی منو دوس داری
ا.ت: ها
کوک: دوست داری باهم باشیم بهت قول میدم اگه باهم باشیم همه این چیزا رو فراموش کنی من یه جور دیگه ببینی اصلا
ا.ت: 😳😳😲
کوک: دوستم داری
ا.ت: ننن نه
کوک: میدونستم حداقل بیا دنبالم میخوام ببرمت یه جایی
ا.ت: کجا
کوک: بیا دنبالم
ا.ت: بخدا اگه بخوای ببریم یه شکنجگاه دیگه خودت میدونی
کوک:نه بابا بیا دنبالم
رفتیم سوار ماشین شدیم
غول بیابونی: اقا باهات بیام
کوک: لازم نکرده
تو راه بودیم
ا.ت: کجا میخوایم بریم
کوک: میبینی
ده دقیقه بعد
کوک: رسیدیم
ا.ت: اینجا که خونه بابامه
کوک: آره پیاده شو برو خونه تون خونه اصلی تو اینجاست قرار بود تا اخر عمرت پیشم باشی ولی تو باید زندگیت کنی خوش باشی برو پایین
ا.ت: ولی اخه
کوک: برو دیگه بدون که من هم تا اخر عمرم دوست دارم ادم حسودی نبودم ولی فک کنم قرار حسودی کنم از پسری که تورو ماله خودش میکنه
ا.ت: 😮
کوک: اگه تونستی هم بهم فک کن اصلا ولش کن نمیخواد تو بدست نیاوردنی فکر میکردم میتونم کسی که دوسش داشته دارم خیلی راحت بدست بیارم چون یه مافیام ولی متاسفانه میشه همه چیز بدست اورد به جز سلامتی و عشق نمیخواد به من فک کنی برو دنبال زندگیت امیدوارم که منو ببخشی با اینکه میدونم کار سختیه
ا.ت: خداحافظ
کوک: خداحافظ
یه بغضی داشتم که نمیتونستم حرف بزنم نزدیک که گریه کنم یادم نمیاد کی گریه کردم یادم اومد روزی بود که برادرم کشتن فک نمیکردم روزی بشه که عاشق ا.ت بشقم واقعا نمیتونستم بدستش بیارم و بعد نمیتونستم تو عمارتم نگهش دارم و گریه هاشو ببینم
#کوک
#سناریو
#فیک
part*13
نشسته بودم تو حال خودم بودم از یه طرف دیگه به فکر ا.ت بودم
غول بیابونی: آقا
کوک: تو فک کنم باید بکشم دیگه نیای جلو چشمم
غول بیابونی: خواستم بگم همین دختره میخواد از بالکون خودشو پرت پایین
کوک: چی میگی برا خودت
سریع رفتم طبقه بالا بدون اینکه چیزی بگم ا.ت رو دیدم رو لبه بالکون ایستاده میخواد خودشو پرت کنه سریع دویدم رفتم از پشت بغلش کردم اوردمش پایین اونم دست و پا میزد
ا.ت: ولم کن
سریع در بالکون قفل کردم
کوک:این چه کاری بود
ا.ت: تو که منو تمومم نمیکنی پس خودم باید اینکارو کنم
کوک:بسه دیگه
ا.ت: بزار برم
کوک: نمیخوام
ا.ت:مگه خودت نمیخواستی همچین کاری کنی یا هنوز میخوای درد بکشم حتما میخوای دست و پام قطع کنی چون دیگه جای دردو ندارم
کوک: ا.ت
ا.ت: حوصله هیچ چیز ندارم
کوک: دوست دارم
ا.ت: ها چی گفتی
کوک: ا.ت من دوست دارم
ا.ت: منظورت چیه
کوک: چطور توضیح بدم که دوست دارم
ا.ت: 😳😳
کوک: تو چی منو دوس داری
ا.ت: ها
کوک: دوست داری باهم باشیم بهت قول میدم اگه باهم باشیم همه این چیزا رو فراموش کنی من یه جور دیگه ببینی اصلا
ا.ت: 😳😳😲
کوک: دوستم داری
ا.ت: ننن نه
کوک: میدونستم حداقل بیا دنبالم میخوام ببرمت یه جایی
ا.ت: کجا
کوک: بیا دنبالم
ا.ت: بخدا اگه بخوای ببریم یه شکنجگاه دیگه خودت میدونی
کوک:نه بابا بیا دنبالم
رفتیم سوار ماشین شدیم
غول بیابونی: اقا باهات بیام
کوک: لازم نکرده
تو راه بودیم
ا.ت: کجا میخوایم بریم
کوک: میبینی
ده دقیقه بعد
کوک: رسیدیم
ا.ت: اینجا که خونه بابامه
کوک: آره پیاده شو برو خونه تون خونه اصلی تو اینجاست قرار بود تا اخر عمرت پیشم باشی ولی تو باید زندگیت کنی خوش باشی برو پایین
ا.ت: ولی اخه
کوک: برو دیگه بدون که من هم تا اخر عمرم دوست دارم ادم حسودی نبودم ولی فک کنم قرار حسودی کنم از پسری که تورو ماله خودش میکنه
ا.ت: 😮
کوک: اگه تونستی هم بهم فک کن اصلا ولش کن نمیخواد تو بدست نیاوردنی فکر میکردم میتونم کسی که دوسش داشته دارم خیلی راحت بدست بیارم چون یه مافیام ولی متاسفانه میشه همه چیز بدست اورد به جز سلامتی و عشق نمیخواد به من فک کنی برو دنبال زندگیت امیدوارم که منو ببخشی با اینکه میدونم کار سختیه
ا.ت: خداحافظ
کوک: خداحافظ
یه بغضی داشتم که نمیتونستم حرف بزنم نزدیک که گریه کنم یادم نمیاد کی گریه کردم یادم اومد روزی بود که برادرم کشتن فک نمیکردم روزی بشه که عاشق ا.ت بشقم واقعا نمیتونستم بدستش بیارم و بعد نمیتونستم تو عمارتم نگهش دارم و گریه هاشو ببینم
#کوک
#سناریو
#فیک
۱۱.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.