فیک دو شاتی شوگا پارت ² ( آخر ) 🕷️🕸️
حالا دیگه توی چنگمی مین یونگی ...
ا/ت : دیگه نمیتونی دربری ...
لبخند غمگینی زد و گفت : بذار قبلش برات توضیح بدم ...
ا/ت : چیو ؟؟ اینکه انداختیم دور ؟؟ اینکه علاقمو نادیده گرفتی ؟؟ اینکه بهم خیانت کردی ؟؟ چی داری که بخای توضیح بدی ؟؟ هااااا ؟؟ حرف بزنننننن ، چی داریییییی ؟؟ ...
یونگی : د لنتی من که دارم میگم عاشقتم چرا نمیفهمییییی ؟ ...
ا/ت : ( با بغض ) ینی چی ؟؟ ...
یونگی : من با خاسته ی خودم اون کارا رو نکردم ، منو مجبور کردن ، مجبورم کردن با دختر جانگ ( یکی از بزرگترین تولیدکنندگان اسلحه ) برم توی رابطه ، مجبورم کردن از تو بگذرم ، منه لنتی روی عشقمون پا گذاشتم ، اما مجبور بودم ، چرا نمیفهمییییی ...
حالا دیگه داشتم گریه میکردم ...
هق هقم بلند شده بود ...
پلیس : ا/ت شلیک کننن ، بکشش ، ا/ت بکشششششش ...
با گریه ماشه رو فشار دادم ...
تیر از توی لوله ی کلت غلتید و توی قلب یونگی فرو رفت ...
افتادم روی زمین ...
جیغ میزدم و گریه میکردم ...
دویدم سمت یونگی ...
سرشو توی بغلم گرفتم ...
اشکام روی صورتش میوفتادن ...
خونش به لباسم مالیده بود و کامل خونی بودم ...
اما حالا زیر لب حرف هایی رو زمزمه میکرد ...
یونگی : دوستت دارم ، من مجبور شدم ، ببخشید ، منو ببخش ، خیلی دوستت دارم ، دلم برات تنگ میشه هویج ...
ا/ت : منو ببخش یونگی هقق مجبورم بودم هقق اما هقق همیشه هقق توی قلبم هقق جا داری ...
( سه روز بعد )
روی پشت بوم بیمارستان نشته بودم ...
باد به موهام میخورد ...
پاهام از بالای ساختمون آویزون بودن ...
دلم برای خنده های لثه ایش تنگ شده بود ...
تلخندی زدم و زیر لب اسمشو زمزمه کردم ...
یونگی ...
همیشه توی قلبمی ...
توی ذهنمی ...
توی فکرمی ...
و همچنین تو هر حرفمی ...
دلم برات تنگ شده ...
نگاهی به ساختمون کردم ...
دوست دارم بیام پیشت ...
یه پامو از روی ساختمون بلند کردم اما یکی از پشت گرفتم ...
پلیس : زده به سرت ا/ت ؟؟ چیکار میکنی ؟؟ بس کن !! ...
ا/ت : ولم کننننن ...
خودمو از حصار دستاش آزاد کردم و ...
پلیس : ا/ت نههههه ...
راوی : اما دیگر دیر بود ...
نام و یاد ا/ت و یونگی در دفتر خاطرات زندگی نوشته شد ...
عشق چیز عجیبیست ...
هر کسی توضیحی برای عشق دارد و عشق هم توضیحی برای هر زوج ...
زندگی جاده ای پیچ در پیچ است ...
همچو هزارتو ...
اگر راه را گم کنی ...
پیدا کردن مسیر اصلی سخت است ...
در هر خوبی بدی هست و در هر بدی خوبی ...
و این یعنی زندگی ...
فحش آزاده اوکی ؟؟ 🕷️🕸️
ا/ت : دیگه نمیتونی دربری ...
لبخند غمگینی زد و گفت : بذار قبلش برات توضیح بدم ...
ا/ت : چیو ؟؟ اینکه انداختیم دور ؟؟ اینکه علاقمو نادیده گرفتی ؟؟ اینکه بهم خیانت کردی ؟؟ چی داری که بخای توضیح بدی ؟؟ هااااا ؟؟ حرف بزنننننن ، چی داریییییی ؟؟ ...
یونگی : د لنتی من که دارم میگم عاشقتم چرا نمیفهمییییی ؟ ...
ا/ت : ( با بغض ) ینی چی ؟؟ ...
یونگی : من با خاسته ی خودم اون کارا رو نکردم ، منو مجبور کردن ، مجبورم کردن با دختر جانگ ( یکی از بزرگترین تولیدکنندگان اسلحه ) برم توی رابطه ، مجبورم کردن از تو بگذرم ، منه لنتی روی عشقمون پا گذاشتم ، اما مجبور بودم ، چرا نمیفهمییییی ...
حالا دیگه داشتم گریه میکردم ...
هق هقم بلند شده بود ...
پلیس : ا/ت شلیک کننن ، بکشش ، ا/ت بکشششششش ...
با گریه ماشه رو فشار دادم ...
تیر از توی لوله ی کلت غلتید و توی قلب یونگی فرو رفت ...
افتادم روی زمین ...
جیغ میزدم و گریه میکردم ...
دویدم سمت یونگی ...
سرشو توی بغلم گرفتم ...
اشکام روی صورتش میوفتادن ...
خونش به لباسم مالیده بود و کامل خونی بودم ...
اما حالا زیر لب حرف هایی رو زمزمه میکرد ...
یونگی : دوستت دارم ، من مجبور شدم ، ببخشید ، منو ببخش ، خیلی دوستت دارم ، دلم برات تنگ میشه هویج ...
ا/ت : منو ببخش یونگی هقق مجبورم بودم هقق اما هقق همیشه هقق توی قلبم هقق جا داری ...
( سه روز بعد )
روی پشت بوم بیمارستان نشته بودم ...
باد به موهام میخورد ...
پاهام از بالای ساختمون آویزون بودن ...
دلم برای خنده های لثه ایش تنگ شده بود ...
تلخندی زدم و زیر لب اسمشو زمزمه کردم ...
یونگی ...
همیشه توی قلبمی ...
توی ذهنمی ...
توی فکرمی ...
و همچنین تو هر حرفمی ...
دلم برات تنگ شده ...
نگاهی به ساختمون کردم ...
دوست دارم بیام پیشت ...
یه پامو از روی ساختمون بلند کردم اما یکی از پشت گرفتم ...
پلیس : زده به سرت ا/ت ؟؟ چیکار میکنی ؟؟ بس کن !! ...
ا/ت : ولم کننننن ...
خودمو از حصار دستاش آزاد کردم و ...
پلیس : ا/ت نههههه ...
راوی : اما دیگر دیر بود ...
نام و یاد ا/ت و یونگی در دفتر خاطرات زندگی نوشته شد ...
عشق چیز عجیبیست ...
هر کسی توضیحی برای عشق دارد و عشق هم توضیحی برای هر زوج ...
زندگی جاده ای پیچ در پیچ است ...
همچو هزارتو ...
اگر راه را گم کنی ...
پیدا کردن مسیر اصلی سخت است ...
در هر خوبی بدی هست و در هر بدی خوبی ...
و این یعنی زندگی ...
فحش آزاده اوکی ؟؟ 🕷️🕸️
۹۷.۱k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.