فیک دو شاتی شوگا پارت ¹ 🕷️🕸️
اسلحم رو مسلح کردم و بدون سر و صدا رفتم توی سوله ...
با چیزی که دیدم چشمام چهار تا شدن ...
اون ...
یونگی بود ...
خاطراتم از جلوی چشمم مثل یه گیف گذشتن ...
باند خلافکارا ...
نفرت به عشق ...
دروغ ...
خیانت ...
ترک کردنم ...
همکاری با پلیسا ...
پلیس شدنم ...
یه خلافکار حالا شده یه پلیس حرفه ای با مهارت های رزمی عالی ...
بغضمو قورت دادم و به مرکز اطلاع دادم که نیرو ها رو بفرستن ...
اما قبلش خودم رفتم داخل مکان مشخص شده ...
با گیریمی که همکارا برام انجام داده بودن منو نمیشناخت ...
اسلحمو توی پیرهن مجلسی ای که برای جشنی که البته به اصطلاح جشن بود قایم کردم ...
این جشن یه جشن معمولی نبود ...
جشنی بود برای معامله ی یه بار اسلحه از طرف " مین یونگی " ...
نیروهامون الان حتما دورتادور منطقه رو محاصره کرده بودن ...
با قدم های مطمئن اما کمی مضطرب سمت میز کسایی که منتظر مستر مین بودن رفتم ...
لنز گذاشته بودم ...
اما نه یه لنز معمولی ...
لنزی بود که فقط اسمش لنز بود و درواقع یه دوربین بود ...
که این دوربین چیزی که من میدیدم رو میرسوند به اداره ی پلیس ...
نشستم سر یه صندلی که جفت یه پسر جوونی بود ...
پسره با پررویی تمام نگاهم کرد و گفت : اسمتون چیه خانم ؟ ...
از ایرپاد توی گوشم پلیس گفت : بگو کیم رونا ...
ا/ت : کیم رونا هستم و شما ؟؟ ...
پسر : جئون جانگکوک هستم ، خوشبختم میس رونا ...
ا/ت : همچنین مستر جئون ...
نوکر : آقای مین وارد میشوند ( جررر مث فیم جومونگ شد که 😂 ) ...
همه ی چشما رفت سمت یونگی ...
اون ...
خیلی جذابتر از قبل شده بود ...
با ورودش همه بلند شدن اما پلیس به من گفت : تو بشین ...
پس بلند نشدم ...
یونگی بهم نگاه کرد ...
تپش قلب گرفتم ...
یه ابروش رفت بالا ...
یونگی : کی به تو اجازه داده مقابل من بشینی ...
پلیس : بگو خودم ...
با پوزخند گفتم : خودم ...
اخم کوچیکی بین ابرو هاش قرار گرفت ...
با صدای دورگه ای گفت : خودت ؟؟ به چه جراتی به خودت اجازه ی همچین توهینی رو میدی ...
پلیس : بگو این جزو قوانینه ؟؟ ...
ا/ت : جالبه مستر مین ، نمیدونستم این هم جزو قوانینه ...
با صدای عصبی ای گفت : تو خیلی گستاخی ، رونالد ، بیارش ...
یکی از پشت محکم گرفتم که گفتم : ولم کن عوضی دستتو بکش ...
کوک : مستر مین من از طرف ایشون عذرخواهی میکنم لطفا کاری باهاش نداشته باشین ...
یونگی : لازم نیست تو عذرخواهی کنی ، توی کار من هم دخالت نکن ، رونالد ، زود باششش ...
رونالد : چشم قربان ...
بردم یه جایی بستم به صندلی ...
ا/ت : آهاییییی ولم کنیدددد ...
صدای یونگی از پشت سرم باعث شد خفه خون بگیرم ...
یونگی : فکر نمیکردم دوباره همو ببینیم میس ا/ت ...
از ترس کپ کرده بودم اما جواب دادم : ا/ت ؟؟ من همچین کسی نمیشناسم ، من کیم رونا هستم ، این بچه بازیا چیه ؟ ...
یونگی : میخای سر منو شیره بمالی ؟ من تو رو نشناسم باید برم بمیرم ، خیر سرم عشقمی ها ...
ا/ت : هه ، مین یونگی و عشق ؟؟ مگه میشه ؟؟ مگه داریم ؟؟ تو فقط بلدی خیانت کنی ، همه رو برای سرگرمی میخای ، قلبشون رو به بازی میگیری ، در اخرم مثل یه زباله میندازیشون دور ...
یونگی : یه حرف رو قبلا نشد بهت بگم ، اینکه ...
رونالد : قربان ، قربان ، محاصره شدیم ...
نفس نفس میزد ...
ترسیده بود ...
یونگی حالا با خشم بهم نگاه کرد ...
یونگی : با دستای خودت گورتو کندی میس ا/ت ...
پلیس از پشت ایرپاد بهم گفت : ا/ت فندک بزن زیر طنابا ، زود باش وقت نداریم ...
یواش فندک زدم و دستامو باز کردم و سریع اسلحمو دراوردم ...
کامنت 🕷️🕸️
با چیزی که دیدم چشمام چهار تا شدن ...
اون ...
یونگی بود ...
خاطراتم از جلوی چشمم مثل یه گیف گذشتن ...
باند خلافکارا ...
نفرت به عشق ...
دروغ ...
خیانت ...
ترک کردنم ...
همکاری با پلیسا ...
پلیس شدنم ...
یه خلافکار حالا شده یه پلیس حرفه ای با مهارت های رزمی عالی ...
بغضمو قورت دادم و به مرکز اطلاع دادم که نیرو ها رو بفرستن ...
اما قبلش خودم رفتم داخل مکان مشخص شده ...
با گیریمی که همکارا برام انجام داده بودن منو نمیشناخت ...
اسلحمو توی پیرهن مجلسی ای که برای جشنی که البته به اصطلاح جشن بود قایم کردم ...
این جشن یه جشن معمولی نبود ...
جشنی بود برای معامله ی یه بار اسلحه از طرف " مین یونگی " ...
نیروهامون الان حتما دورتادور منطقه رو محاصره کرده بودن ...
با قدم های مطمئن اما کمی مضطرب سمت میز کسایی که منتظر مستر مین بودن رفتم ...
لنز گذاشته بودم ...
اما نه یه لنز معمولی ...
لنزی بود که فقط اسمش لنز بود و درواقع یه دوربین بود ...
که این دوربین چیزی که من میدیدم رو میرسوند به اداره ی پلیس ...
نشستم سر یه صندلی که جفت یه پسر جوونی بود ...
پسره با پررویی تمام نگاهم کرد و گفت : اسمتون چیه خانم ؟ ...
از ایرپاد توی گوشم پلیس گفت : بگو کیم رونا ...
ا/ت : کیم رونا هستم و شما ؟؟ ...
پسر : جئون جانگکوک هستم ، خوشبختم میس رونا ...
ا/ت : همچنین مستر جئون ...
نوکر : آقای مین وارد میشوند ( جررر مث فیم جومونگ شد که 😂 ) ...
همه ی چشما رفت سمت یونگی ...
اون ...
خیلی جذابتر از قبل شده بود ...
با ورودش همه بلند شدن اما پلیس به من گفت : تو بشین ...
پس بلند نشدم ...
یونگی بهم نگاه کرد ...
تپش قلب گرفتم ...
یه ابروش رفت بالا ...
یونگی : کی به تو اجازه داده مقابل من بشینی ...
پلیس : بگو خودم ...
با پوزخند گفتم : خودم ...
اخم کوچیکی بین ابرو هاش قرار گرفت ...
با صدای دورگه ای گفت : خودت ؟؟ به چه جراتی به خودت اجازه ی همچین توهینی رو میدی ...
پلیس : بگو این جزو قوانینه ؟؟ ...
ا/ت : جالبه مستر مین ، نمیدونستم این هم جزو قوانینه ...
با صدای عصبی ای گفت : تو خیلی گستاخی ، رونالد ، بیارش ...
یکی از پشت محکم گرفتم که گفتم : ولم کن عوضی دستتو بکش ...
کوک : مستر مین من از طرف ایشون عذرخواهی میکنم لطفا کاری باهاش نداشته باشین ...
یونگی : لازم نیست تو عذرخواهی کنی ، توی کار من هم دخالت نکن ، رونالد ، زود باششش ...
رونالد : چشم قربان ...
بردم یه جایی بستم به صندلی ...
ا/ت : آهاییییی ولم کنیدددد ...
صدای یونگی از پشت سرم باعث شد خفه خون بگیرم ...
یونگی : فکر نمیکردم دوباره همو ببینیم میس ا/ت ...
از ترس کپ کرده بودم اما جواب دادم : ا/ت ؟؟ من همچین کسی نمیشناسم ، من کیم رونا هستم ، این بچه بازیا چیه ؟ ...
یونگی : میخای سر منو شیره بمالی ؟ من تو رو نشناسم باید برم بمیرم ، خیر سرم عشقمی ها ...
ا/ت : هه ، مین یونگی و عشق ؟؟ مگه میشه ؟؟ مگه داریم ؟؟ تو فقط بلدی خیانت کنی ، همه رو برای سرگرمی میخای ، قلبشون رو به بازی میگیری ، در اخرم مثل یه زباله میندازیشون دور ...
یونگی : یه حرف رو قبلا نشد بهت بگم ، اینکه ...
رونالد : قربان ، قربان ، محاصره شدیم ...
نفس نفس میزد ...
ترسیده بود ...
یونگی حالا با خشم بهم نگاه کرد ...
یونگی : با دستای خودت گورتو کندی میس ا/ت ...
پلیس از پشت ایرپاد بهم گفت : ا/ت فندک بزن زیر طنابا ، زود باش وقت نداریم ...
یواش فندک زدم و دستامو باز کردم و سریع اسلحمو دراوردم ...
کامنت 🕷️🕸️
۴۰.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.