حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۹۴
هر کسی یه سمتی رفت. من و لیلا راه افتادیم. خیلی خوشحال بود.
گفتم: چیه خوشحالی؟
دستشو انداخت دور گردنم و گفت: رفیق شفیقم پیشمه ذوق نکنم؟
با آرنج زدم به پهلوش و گفتم: ذوق مرگ نشی؟
دستشو برداشت و گفت: نه حواسم هست!
گفتم: داریم کجا میریم؟
- زعفرانیه.
- چی؟
- زعفرانیه ...محل زندگی کله خرا!
- منظورت خر پولاست؟!
- آره همونا!
- آها...حالا جنسا رو کجا قایم کردي؟
دوتا دستاشو زد به سینه هاش و گفت: اینجا!
با خنده گفتم: هر وقت خواستی درشون بیاري به خودم بگو!
بلند خندید و گفت: نه خوشم میاد کم کم داري هنراتو به نمایش میذاري!دیگه چی بلدي؟
- همه چی!
- به تو باید گفت فتبارك ا.. احسن الخالقین!
با هم خندیدیم که یهو منوچهر از پشت صدامون زد. برگشتیم. خودشو با دو به ما رسوند. اومد رو به رومون ایستاد.
به من گفت: گوش کن چی دارم بهت میگم. اگه فکر فرار به ذهنت برسه، خدا شاهده کوه قافم بري پیدات می کنم و دمار از روزگارت در میارم. دوبرابر چهار میلیونی که بابتت دادم باید برام کار کنی.لیلا خانم تو هم گوش کن! اگه این از دستت در بره، بدبختت می کنم. یه بلایی به سرت میارم که آرزوي مرگ کنی. فهمیدي؟ درضمن حق زنگ زدن به هیج جایی رو نداره. اینم که فهمیدي؟
لیلا با ترس فقط سرشو تکون داد. یه نفسی کشید و راه افتادیم.
با نگرانی بهم گفت: آیناز!
- فرار نمی کنم... یعنی جایی رو ندارم که بخوام برم.
دستمو انداختم دور گردنشو با خنده گفتم: آخه من فداییتم!
وقتی به زعفرانیه رسیدیم گفتم: لیلا!
- هووم؟
- این خونه ها چرا انقدر قشنگن؟
خندید و گفت: چون صاحباشون قشنگ خرج می کنن!
#پارت_۹۴
هر کسی یه سمتی رفت. من و لیلا راه افتادیم. خیلی خوشحال بود.
گفتم: چیه خوشحالی؟
دستشو انداخت دور گردنم و گفت: رفیق شفیقم پیشمه ذوق نکنم؟
با آرنج زدم به پهلوش و گفتم: ذوق مرگ نشی؟
دستشو برداشت و گفت: نه حواسم هست!
گفتم: داریم کجا میریم؟
- زعفرانیه.
- چی؟
- زعفرانیه ...محل زندگی کله خرا!
- منظورت خر پولاست؟!
- آره همونا!
- آها...حالا جنسا رو کجا قایم کردي؟
دوتا دستاشو زد به سینه هاش و گفت: اینجا!
با خنده گفتم: هر وقت خواستی درشون بیاري به خودم بگو!
بلند خندید و گفت: نه خوشم میاد کم کم داري هنراتو به نمایش میذاري!دیگه چی بلدي؟
- همه چی!
- به تو باید گفت فتبارك ا.. احسن الخالقین!
با هم خندیدیم که یهو منوچهر از پشت صدامون زد. برگشتیم. خودشو با دو به ما رسوند. اومد رو به رومون ایستاد.
به من گفت: گوش کن چی دارم بهت میگم. اگه فکر فرار به ذهنت برسه، خدا شاهده کوه قافم بري پیدات می کنم و دمار از روزگارت در میارم. دوبرابر چهار میلیونی که بابتت دادم باید برام کار کنی.لیلا خانم تو هم گوش کن! اگه این از دستت در بره، بدبختت می کنم. یه بلایی به سرت میارم که آرزوي مرگ کنی. فهمیدي؟ درضمن حق زنگ زدن به هیج جایی رو نداره. اینم که فهمیدي؟
لیلا با ترس فقط سرشو تکون داد. یه نفسی کشید و راه افتادیم.
با نگرانی بهم گفت: آیناز!
- فرار نمی کنم... یعنی جایی رو ندارم که بخوام برم.
دستمو انداختم دور گردنشو با خنده گفتم: آخه من فداییتم!
وقتی به زعفرانیه رسیدیم گفتم: لیلا!
- هووم؟
- این خونه ها چرا انقدر قشنگن؟
خندید و گفت: چون صاحباشون قشنگ خرج می کنن!
۳.۸k
۳۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.