🌈پارت5🌈
🌈پارت5🌈
تهیونگ: جین میفهمی چی میگی
جین: ارع خیلی خوبم میدونم چی میگم تو با بچت و زنت راهت باش من میرم
ات: جین تو واقعا شورش رو دراوردی این دیگه چه حرفی هست تهیونگ دوست صمیمی من هست و برای اینکه من تنها نباشم این کارو کرد
جین: خفه شو اینقدر دروغ نگو همین الان وسایلت رو جمع کن و با این مرتیکه گم شو برو
تهیونگ: جین بفهم چی میگی این زنته چطور میتونی اینو بگی
جین: نه اون زن من نیست
تهیونگ: باشه تو لیاقت ات رو نداری من خودم ات رو میبرم اما وقتی که بچتون دنیا امد میفهمی چه اشتباهی کردی
جین: گم شو برو بیرون
ات: جین این کارو نکن هق هق
جین: اعصابم خیلی خرد بود رفتم و وسایل های ات رو جمع کردم اوردم و دادم بهش و با تهیونگ از خونه بیرونشون کردم
تهیونگ: ات اینقدر گریه نکن من خودم ازتون مراقبت میکنم بعد جین خودش متوجه اشتباهش میشه
ات: مرسی تهیونگ
جین: الو کوک میتونی بیای اینجا
کوک: باشه الان میام
جین: سلام کوک خوش امدی
کوک: ممنون ات کجاست
جین: راستش من ات رو از خونه بیرون کردم
کوک: چی چطور تونستی اون الان حامله هست
جین: از سرکار امدم خونه دیدم تهیونگ ات رو بغل کرده
کوک: بعد تو فکر کردی بچه ات ماله تهیونگ هست
جین: ارع
کوک: جین عقلتو از دست دادی تو الان دوساله با اون زن ازدواج کردی محبت بهش نمیکنی الانم که حاملس انداختیش بیرون دوما مگه نمیدونی تهیونگ دوست صمیمی ات هست
جین: ولی اون بچه از من نیست
کوک: رو چه حسابی میگی از من نیست مگه دیونه هستی حتما هم دیونه هستی لطفا برو پیش یه روان پزشک من میرم
جین: کوک وایسا اووووف کوک هم رفت این قدر عصبی بودم که زدم میز رو انداختم کوک راست میگه باید برم پیش یه روان پزشک
(نه ماه بعد )
ات: الان نه ماه هست که میگذره من خونه تهیونگ هستم و خیلی خوب ازم مراقبت میکنه اما جین خبری از من و بچش نگرفته کوک و تهیونگ هم بخاطر این قضیه ازش جدا شدن
تهیونگ: ات بیا میخوام با فندوق خدافظی کنم
ات: الان میام داشتم از پله ها میرفتم پایین که داخل پله اخر پام سر خورد و خوردم زمین
تهیونگ: ات ات حالت خوبه
ات: وااای تهیونگ حالم خوب نیست واای
تهیونگ: ات این ابه چیه زیر پات
ات: تهیونگ بچه دارع میاد زود بریم بیمارستان
تهیونگ: باشه
الو کوک دارم ات رو میبرم بیمارستان بیا
کوک: باشه الان میام
ات: تهیونگ خیلی درد دارم
تهیونگ: تحمل کن تحمل کن عزیزم
کوک: داشتم میرفتم بیمارستان زنگ زدم به جین چون دوست نداشتم وقتی بچش دنیا میاد نبینش
جین: کوک داره زنگ میزنه اونم بعد از این همه مدت
کوک: الو جین همین الان بیا بیمارستان
جین: برای چی بیام
کوک: بچت دارع دنیا میاد
جین: چی الان میام
......
تهیونگ: جین میفهمی چی میگی
جین: ارع خیلی خوبم میدونم چی میگم تو با بچت و زنت راهت باش من میرم
ات: جین تو واقعا شورش رو دراوردی این دیگه چه حرفی هست تهیونگ دوست صمیمی من هست و برای اینکه من تنها نباشم این کارو کرد
جین: خفه شو اینقدر دروغ نگو همین الان وسایلت رو جمع کن و با این مرتیکه گم شو برو
تهیونگ: جین بفهم چی میگی این زنته چطور میتونی اینو بگی
جین: نه اون زن من نیست
تهیونگ: باشه تو لیاقت ات رو نداری من خودم ات رو میبرم اما وقتی که بچتون دنیا امد میفهمی چه اشتباهی کردی
جین: گم شو برو بیرون
ات: جین این کارو نکن هق هق
جین: اعصابم خیلی خرد بود رفتم و وسایل های ات رو جمع کردم اوردم و دادم بهش و با تهیونگ از خونه بیرونشون کردم
تهیونگ: ات اینقدر گریه نکن من خودم ازتون مراقبت میکنم بعد جین خودش متوجه اشتباهش میشه
ات: مرسی تهیونگ
جین: الو کوک میتونی بیای اینجا
کوک: باشه الان میام
جین: سلام کوک خوش امدی
کوک: ممنون ات کجاست
جین: راستش من ات رو از خونه بیرون کردم
کوک: چی چطور تونستی اون الان حامله هست
جین: از سرکار امدم خونه دیدم تهیونگ ات رو بغل کرده
کوک: بعد تو فکر کردی بچه ات ماله تهیونگ هست
جین: ارع
کوک: جین عقلتو از دست دادی تو الان دوساله با اون زن ازدواج کردی محبت بهش نمیکنی الانم که حاملس انداختیش بیرون دوما مگه نمیدونی تهیونگ دوست صمیمی ات هست
جین: ولی اون بچه از من نیست
کوک: رو چه حسابی میگی از من نیست مگه دیونه هستی حتما هم دیونه هستی لطفا برو پیش یه روان پزشک من میرم
جین: کوک وایسا اووووف کوک هم رفت این قدر عصبی بودم که زدم میز رو انداختم کوک راست میگه باید برم پیش یه روان پزشک
(نه ماه بعد )
ات: الان نه ماه هست که میگذره من خونه تهیونگ هستم و خیلی خوب ازم مراقبت میکنه اما جین خبری از من و بچش نگرفته کوک و تهیونگ هم بخاطر این قضیه ازش جدا شدن
تهیونگ: ات بیا میخوام با فندوق خدافظی کنم
ات: الان میام داشتم از پله ها میرفتم پایین که داخل پله اخر پام سر خورد و خوردم زمین
تهیونگ: ات ات حالت خوبه
ات: وااای تهیونگ حالم خوب نیست واای
تهیونگ: ات این ابه چیه زیر پات
ات: تهیونگ بچه دارع میاد زود بریم بیمارستان
تهیونگ: باشه
الو کوک دارم ات رو میبرم بیمارستان بیا
کوک: باشه الان میام
ات: تهیونگ خیلی درد دارم
تهیونگ: تحمل کن تحمل کن عزیزم
کوک: داشتم میرفتم بیمارستان زنگ زدم به جین چون دوست نداشتم وقتی بچش دنیا میاد نبینش
جین: کوک داره زنگ میزنه اونم بعد از این همه مدت
کوک: الو جین همین الان بیا بیمارستان
جین: برای چی بیام
کوک: بچت دارع دنیا میاد
جین: چی الان میام
......
۶۴.۲k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.