اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۶۹
(ویو نابی)
دستاش دور کمرم انداخت
جونگ کوک: دوست دارم..... چرا....
خواستم دستاش دور کمرم در بیارم که محکم تر کرد دستاش دور کمرم
نابی: تو که ظرفیت بالا بود....چت شده
وای ویسکی ها ۹۸ درصد بودن
معلومه این میشه حالش... به عقب هولش دادم ولی
اصلا تکون نخورد
چرا داره با قلبم بازی می کنه
با حالت ناراحت لب زد
جونگ کوک: دوست دارم....ایمیلی
که یهو کاملا بی هوش شد افتاد روی شونه هام
سنگین بود ....با بدبختی گذاشتمش روی تخت
رفتم روی کاناپه تکی اتاقم نشستم.....اون ایمیلی دوست داره من کیم اصلا
چرا ناراحت شدم معلومه اون دوست داره.....هم نامزدش....و دختر عموش
من می دونستم اون برای بازی کردن با احساساتم بهم پیش نهاد داده
بلند شدم پتو روش کشیدم.....
به سمت تراس رفتم در باز کردم خیلی سرد بود.... ولی واقعا الان
می تونست حالم خوب کنه ....باد سرد به موهام می خورد....درد قلبم داشت
اشکام در می آورد....هر وقت تنها بودم.... ترسیدم...تنها کسی آروم می کرد
قلموم بود.....هه از بچگی دردام با نقاشی... طراحی...نشون دادم الان هم
همون کمک می کنه ....همه دردا که کشیدم به کنار ولی .....عشق بود که من
خیلی اذیت داره می کنه.... به سمت میز تحریر داخل اتاقم رفتم هر چیزی که
برای طراحی لازم داشتم برداشتم داخل تراس نشستم خودم درگیر کردم ولی
خودمم نمی دونستم چی می کشم.... فقط خودم مشغول کردم...
(ساعت ۵ صبح)
(ویو جونگ کوک)
با سر گیجه عجیبی چشمام باز کردم......روی تخت بودم.... اونم داخل اتاق نابی
عجیب بود بلند شدم به تاج تخت تکیه دادم..... نگاهی به اطراف کردم.....که
پارت ۶۹
(ویو نابی)
دستاش دور کمرم انداخت
جونگ کوک: دوست دارم..... چرا....
خواستم دستاش دور کمرم در بیارم که محکم تر کرد دستاش دور کمرم
نابی: تو که ظرفیت بالا بود....چت شده
وای ویسکی ها ۹۸ درصد بودن
معلومه این میشه حالش... به عقب هولش دادم ولی
اصلا تکون نخورد
چرا داره با قلبم بازی می کنه
با حالت ناراحت لب زد
جونگ کوک: دوست دارم....ایمیلی
که یهو کاملا بی هوش شد افتاد روی شونه هام
سنگین بود ....با بدبختی گذاشتمش روی تخت
رفتم روی کاناپه تکی اتاقم نشستم.....اون ایمیلی دوست داره من کیم اصلا
چرا ناراحت شدم معلومه اون دوست داره.....هم نامزدش....و دختر عموش
من می دونستم اون برای بازی کردن با احساساتم بهم پیش نهاد داده
بلند شدم پتو روش کشیدم.....
به سمت تراس رفتم در باز کردم خیلی سرد بود.... ولی واقعا الان
می تونست حالم خوب کنه ....باد سرد به موهام می خورد....درد قلبم داشت
اشکام در می آورد....هر وقت تنها بودم.... ترسیدم...تنها کسی آروم می کرد
قلموم بود.....هه از بچگی دردام با نقاشی... طراحی...نشون دادم الان هم
همون کمک می کنه ....همه دردا که کشیدم به کنار ولی .....عشق بود که من
خیلی اذیت داره می کنه.... به سمت میز تحریر داخل اتاقم رفتم هر چیزی که
برای طراحی لازم داشتم برداشتم داخل تراس نشستم خودم درگیر کردم ولی
خودمم نمی دونستم چی می کشم.... فقط خودم مشغول کردم...
(ساعت ۵ صبح)
(ویو جونگ کوک)
با سر گیجه عجیبی چشمام باز کردم......روی تخت بودم.... اونم داخل اتاق نابی
عجیب بود بلند شدم به تاج تخت تکیه دادم..... نگاهی به اطراف کردم.....که
- ۱۰.۶k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط