دستشو سمتم دراز کرد.. باهاش دست دادم
دستشو سمتم دراز کرد.. باهاش دست دادم
+من یونا هستم... کانگ یونا.. میتونی باهام راحت باشی
لبخند زدم...
_بله حتما.. مرسی از کمکت
سرشو خم کرد و بیرون رفت.. دستمو روی قلبم گذاشتم.. هنوزم تند میزد.. واقعا شانس آوردم.. پوزخند زدم... چه شانسی؟ مگه بلاخره نمیفهمید؟ فوقش تا فردا بتونم خودمو قایم کنم.. تهش چی؟
اصلا نمیخوام بهش فکر کنم.. هرچی شد بزار بشه چیکای میخواد بکنه مثلا؟
+رائل
برگشتم سمت صدا.. کوک دم در وایساده بود
_کارتون انجام شد آقای جئون؟
+یعنی اینقد واست سخته اسم کاملمو بگی؟
لبمو گاز گرفتم... خندید
+نمیخواد خجالت بکشی.. آره کارم تموم شد.. از اتاقت راضی هستی؟،
با لبخند سرمو تکون دادم
_اره دقیقا مثل جائیه که قبلا خواب میدیدم...
+ خوشحالم که دوست داشتی.. حالا بیا بریم اتاقمو نشونت بدم که هروقت کاریم داشتی بیای
راه افتاد منم دنبالش راه افتادم
_میگم آقای کیم چیزی نفهمید؟
+نه
_من یه لحظه دیدمشون ولی فکر نکنم اون دیده باشه
خندید
+خیلی عصبی بود رفت یکی از سهامدارا رو ببینه فکر نمیکنم تورو دیده باشه
_ولی بلاخره که میبینه
+مهم نباشه برات..
چیزی نگفتم.. همون لحظه رسیدیم به یه در بزرگ قهوه ای.. درو باز کرد و رفتیم داخل... یه اتاق بزرگ بود پر از کتاب و یه میز بزرگ که حدودا ۲۰ تا صندلی دورش بود..جلوشم کامل پنجره بودو شهرم زیر پات بود
#صدای_تو
#p19
+من یونا هستم... کانگ یونا.. میتونی باهام راحت باشی
لبخند زدم...
_بله حتما.. مرسی از کمکت
سرشو خم کرد و بیرون رفت.. دستمو روی قلبم گذاشتم.. هنوزم تند میزد.. واقعا شانس آوردم.. پوزخند زدم... چه شانسی؟ مگه بلاخره نمیفهمید؟ فوقش تا فردا بتونم خودمو قایم کنم.. تهش چی؟
اصلا نمیخوام بهش فکر کنم.. هرچی شد بزار بشه چیکای میخواد بکنه مثلا؟
+رائل
برگشتم سمت صدا.. کوک دم در وایساده بود
_کارتون انجام شد آقای جئون؟
+یعنی اینقد واست سخته اسم کاملمو بگی؟
لبمو گاز گرفتم... خندید
+نمیخواد خجالت بکشی.. آره کارم تموم شد.. از اتاقت راضی هستی؟،
با لبخند سرمو تکون دادم
_اره دقیقا مثل جائیه که قبلا خواب میدیدم...
+ خوشحالم که دوست داشتی.. حالا بیا بریم اتاقمو نشونت بدم که هروقت کاریم داشتی بیای
راه افتاد منم دنبالش راه افتادم
_میگم آقای کیم چیزی نفهمید؟
+نه
_من یه لحظه دیدمشون ولی فکر نکنم اون دیده باشه
خندید
+خیلی عصبی بود رفت یکی از سهامدارا رو ببینه فکر نمیکنم تورو دیده باشه
_ولی بلاخره که میبینه
+مهم نباشه برات..
چیزی نگفتم.. همون لحظه رسیدیم به یه در بزرگ قهوه ای.. درو باز کرد و رفتیم داخل... یه اتاق بزرگ بود پر از کتاب و یه میز بزرگ که حدودا ۲۰ تا صندلی دورش بود..جلوشم کامل پنجره بودو شهرم زیر پات بود
#صدای_تو
#p19
۸.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.