ترس من
ترس من
p=11
_نمیدونم
€یه فکری براش میکنم
×بورا..... ممنون
€کاری نکردم
+الان کجا میای؟
€خونه
+اهم.. باش
٪بورا میشه یه چیزی تو گوشت بگم
€اره بگو
٪.... باشه اوکی؟
€اوک
٪ممنون
€خواهش
€اممم روشا بیا کارت دارم
*باهم رفتن تو اتاق*
€خب کوچولو چرا با تهیونگ قهری
+چون جلو همه ضایم کرد
€بخاطر خودت کرد
+از کجا باید بدونم دوستم داره
€خودم دیدم چطوری برات گریه میکنه
€اهم فک میکنم
€میدونم اشتباه فک نمیکنی
+ممنون
€بای بای
*بورا رفت*
+اممم بچه ها کجان
_سوفی که رفت خوراکی بخره ماریا هم رفت غذا بخره جونگکوک هم رفت مدرسه چون گوشیشو جا گذاشت رزی هم با بورا رفت
+اهم
_خب
+چی
_چی چی؟
+چی میکی
_میدونم من مجبور شدم
+بورا بهم گفت
_میدونی خب
+چرا نصفه نمیه میگی؟
_اوه خب... خب... دوست دارم
+جدی؟
_اره
+اممم خب یه حسی بهم میگه دوست دارم
*چون کنار هم بودن تهیونک ل. ب. ا. ش. رو ل. ب. ا. ی ا.ت گذاشت و ب. و. س. ی. د. یش*
~عه سینگل نشسته
٪مردم از سینگلی
&به به جواب داد
€میدونستم
×افرین سوفی
*از هم جدا شدن*
+نقشه کشیده بودین
٪اره
&باز اینن دوتا بهم رسیدن چندش بازایاشون شروع شد
_هی
~میدونی خیلی عالی بود
+نمیدونم چی بگم
_ببین واقعا روشی خودمه
+امم خب من باید برم خونه
_اها اوک بای روشیم
+بای ته
*رفت خونه *
*4روز بعد*
*ویو تهیونگ*
همه بدو بدو رفتیم خونه انجلا دیدم داشت ا.ت رو میبرد بالا پشت بوم همه رفتیم بالا که بورا داد زد
€ولش کن منو بجاش قربانی کن
^نه اون انتخاب شده
~چرا روشا؟ من هستم
+بچه ها من خودم قبول کردم... پس
_تو غلط کردی با هفت جدت
٪روشا تو نمیتونی از پیشمون بری
&ا.ت گگفتم نزدکش نشو
×انجلا منو قربانی کن
^نه دوست دارم جر کشیدنتونو ببینم
+هی
^امم ولی تو گناه داری.... اممم خب اول دوستاتو میکشم و بعد نبوت تو میرسه
€از رو جنازم باید رد بشی تا دستت به خواهر کوچیکم بخوری
^عه
*15دقیقه بعد (نمیدونم بگم چطوری مثلان دعوا میکردن پس الان همشون افتادن رو زمین با سر و صورت خونی)*
^دیگه بسه الان تمومش میکنم
*انجلا میخاد طلسم مرگ بهشون بزنه که ا.ت میره جلوش*
^اوه میخای فداکار باشی پس نابودت میکنم
_روشا بیا اینور
*یهو انجلا میوفته زمین و ناپدید میشه و سوکا از پشت بهش زد*
¥زیادی پیر بود
_روشا.... روشا... نه نه دوباره... از پیشم نرو
+بب.. خش... ید
**یهو پودر میشه و ناپدید میشه و همشون گریه میکنن و طلسم از همشون میره*
*13سال بعد*
*ویو تهیونگ *
از اونوقعه ا.ت رو ندیدم با کلی الان اگر بخام سنی که توش هستمو بگم 28سالمه
p=11
_نمیدونم
€یه فکری براش میکنم
×بورا..... ممنون
€کاری نکردم
+الان کجا میای؟
€خونه
+اهم.. باش
٪بورا میشه یه چیزی تو گوشت بگم
€اره بگو
٪.... باشه اوکی؟
€اوک
٪ممنون
€خواهش
€اممم روشا بیا کارت دارم
*باهم رفتن تو اتاق*
€خب کوچولو چرا با تهیونگ قهری
+چون جلو همه ضایم کرد
€بخاطر خودت کرد
+از کجا باید بدونم دوستم داره
€خودم دیدم چطوری برات گریه میکنه
€اهم فک میکنم
€میدونم اشتباه فک نمیکنی
+ممنون
€بای بای
*بورا رفت*
+اممم بچه ها کجان
_سوفی که رفت خوراکی بخره ماریا هم رفت غذا بخره جونگکوک هم رفت مدرسه چون گوشیشو جا گذاشت رزی هم با بورا رفت
+اهم
_خب
+چی
_چی چی؟
+چی میکی
_میدونم من مجبور شدم
+بورا بهم گفت
_میدونی خب
+چرا نصفه نمیه میگی؟
_اوه خب... خب... دوست دارم
+جدی؟
_اره
+اممم خب یه حسی بهم میگه دوست دارم
*چون کنار هم بودن تهیونک ل. ب. ا. ش. رو ل. ب. ا. ی ا.ت گذاشت و ب. و. س. ی. د. یش*
~عه سینگل نشسته
٪مردم از سینگلی
&به به جواب داد
€میدونستم
×افرین سوفی
*از هم جدا شدن*
+نقشه کشیده بودین
٪اره
&باز اینن دوتا بهم رسیدن چندش بازایاشون شروع شد
_هی
~میدونی خیلی عالی بود
+نمیدونم چی بگم
_ببین واقعا روشی خودمه
+امم خب من باید برم خونه
_اها اوک بای روشیم
+بای ته
*رفت خونه *
*4روز بعد*
*ویو تهیونگ*
همه بدو بدو رفتیم خونه انجلا دیدم داشت ا.ت رو میبرد بالا پشت بوم همه رفتیم بالا که بورا داد زد
€ولش کن منو بجاش قربانی کن
^نه اون انتخاب شده
~چرا روشا؟ من هستم
+بچه ها من خودم قبول کردم... پس
_تو غلط کردی با هفت جدت
٪روشا تو نمیتونی از پیشمون بری
&ا.ت گگفتم نزدکش نشو
×انجلا منو قربانی کن
^نه دوست دارم جر کشیدنتونو ببینم
+هی
^امم ولی تو گناه داری.... اممم خب اول دوستاتو میکشم و بعد نبوت تو میرسه
€از رو جنازم باید رد بشی تا دستت به خواهر کوچیکم بخوری
^عه
*15دقیقه بعد (نمیدونم بگم چطوری مثلان دعوا میکردن پس الان همشون افتادن رو زمین با سر و صورت خونی)*
^دیگه بسه الان تمومش میکنم
*انجلا میخاد طلسم مرگ بهشون بزنه که ا.ت میره جلوش*
^اوه میخای فداکار باشی پس نابودت میکنم
_روشا بیا اینور
*یهو انجلا میوفته زمین و ناپدید میشه و سوکا از پشت بهش زد*
¥زیادی پیر بود
_روشا.... روشا... نه نه دوباره... از پیشم نرو
+بب.. خش... ید
**یهو پودر میشه و ناپدید میشه و همشون گریه میکنن و طلسم از همشون میره*
*13سال بعد*
*ویو تهیونگ *
از اونوقعه ا.ت رو ندیدم با کلی الان اگر بخام سنی که توش هستمو بگم 28سالمه
۸.۱k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.