پارت³ 💔🥺🏥
پارت³ 💔🥺🏥
کوک که بغض کرده بود گفت:ا..اون سالم برمیگرده مگه نه؟
جین:نمیتونم اینو به تو قول بدم ولی تمام تلاشمو میکنم که از اون عمل سالم بیاد بیرون
کوک دیگه نتونست بغضشو نگه داره زد زیر گریه:ت..توروخدا مراقبش باش ،ا..اگه مشکلی ...
جین:هیسسسس باید امیدوار باشیم که چیزیش نمیشه خوب؟*بغلش کرد*
کوک هو سرشو به معنی اره تکون داد
جین:تو باید قوی باشی باید به نامرا امید بدی ، اون مهم ترین کسیه که توی ای عمل نقش داره پس باید قوی بمونه و این تو هستی که باید اینوکار و براش بکنی اوکی؟
کوک: اوهومممم
جین:خوب دیگه مرد گنده اشکاتو پاک کن و برو پیشش دیگه کارش تموم شده
کوک:ممنونم ازت هیونگ ، خیلی خوبه که پیشمی
جین:بدو برو پسره خل*خنده*
کوک: ... *رفت*
داشتم میرفتم که نامجون و دیدم
نامی:بهههه داداش گلم مگه امروز تعطیل نبودی؟
کوک:اره ولی نامرا رو اوردم
نامی:اهان
کوک:من برم دیگه
نامی:برو خدافظ
نامجون هم رفت پیش جین
..
جین:اع اومدی؟
نامی:اره، بهش گفتی؟
جین:نه نتونستم
نامی:چرا نگفتی ها؟*بلند*
اگه نتونستیم کاری کنیم چی ها؟اونوقت جواب کوک و چی میدی؟
جین:اون خودش خوب میدونه که چی میشه
نامی:اره اون میدونه ولی توی این مورد هیچی نمیفهمه
جین:میگی من چیکار کنم؟
نامی:توباید بهش میگفتی شاید هیچوقت نتونه نامرا رو ببینه *داد*
جین:صداتو بیار پایین ، خوب نمیتونستم ببینم داره زجر میکشه
نامی:اگه ندونسته اتفاقی هم براش پیش بیاد عذابش برای کوک بیشتره
ی دفعه در باز شد و کوک اومد داخل
جین:کوک؟
کوک:ن..نه همچین اتفاقی براش نمیوفته نه؟*گریه*
....
کوک:خب بریم دیگه
نامرا:دکتر چی گفت؟
کوک:هیچی گفت که دیگه داره حالت خوب میشه بقیشم بیا بهت میگم
نامرا:اهان
کوک:چیزی شده؟
نامرا:نه مثلا چی؟
کوک: هیچی خب بریم دیگه
..تو ماشین..
کوک:بریم ی زره بگردیم؟
نامرا:اره خیلی خوبه
کوک:پس بزن بریم
جونگکوک داشت توی ذهنش حرفای نامجونو و مرور میکرد:
تو باید پیشش باشی شاید این اخرین لحظات عمرش باشه، اگه میخوای زود تر از پیشت نره باید این کار و براش بکنی ..
کوک با بغض به فرشتش که خیلی ناز خوابیده بود نگاه کرد ، چرا باید اون اینطوری میشد؟
..........
کوک:عسلم؟بیدار نمیشی؟رسیدیماا
نامرا:سرم درد میکنه بزار بخوابم
....
کوک که بغض کرده بود گفت:ا..اون سالم برمیگرده مگه نه؟
جین:نمیتونم اینو به تو قول بدم ولی تمام تلاشمو میکنم که از اون عمل سالم بیاد بیرون
کوک دیگه نتونست بغضشو نگه داره زد زیر گریه:ت..توروخدا مراقبش باش ،ا..اگه مشکلی ...
جین:هیسسسس باید امیدوار باشیم که چیزیش نمیشه خوب؟*بغلش کرد*
کوک هو سرشو به معنی اره تکون داد
جین:تو باید قوی باشی باید به نامرا امید بدی ، اون مهم ترین کسیه که توی ای عمل نقش داره پس باید قوی بمونه و این تو هستی که باید اینوکار و براش بکنی اوکی؟
کوک: اوهومممم
جین:خوب دیگه مرد گنده اشکاتو پاک کن و برو پیشش دیگه کارش تموم شده
کوک:ممنونم ازت هیونگ ، خیلی خوبه که پیشمی
جین:بدو برو پسره خل*خنده*
کوک: ... *رفت*
داشتم میرفتم که نامجون و دیدم
نامی:بهههه داداش گلم مگه امروز تعطیل نبودی؟
کوک:اره ولی نامرا رو اوردم
نامی:اهان
کوک:من برم دیگه
نامی:برو خدافظ
نامجون هم رفت پیش جین
..
جین:اع اومدی؟
نامی:اره، بهش گفتی؟
جین:نه نتونستم
نامی:چرا نگفتی ها؟*بلند*
اگه نتونستیم کاری کنیم چی ها؟اونوقت جواب کوک و چی میدی؟
جین:اون خودش خوب میدونه که چی میشه
نامی:اره اون میدونه ولی توی این مورد هیچی نمیفهمه
جین:میگی من چیکار کنم؟
نامی:توباید بهش میگفتی شاید هیچوقت نتونه نامرا رو ببینه *داد*
جین:صداتو بیار پایین ، خوب نمیتونستم ببینم داره زجر میکشه
نامی:اگه ندونسته اتفاقی هم براش پیش بیاد عذابش برای کوک بیشتره
ی دفعه در باز شد و کوک اومد داخل
جین:کوک؟
کوک:ن..نه همچین اتفاقی براش نمیوفته نه؟*گریه*
....
کوک:خب بریم دیگه
نامرا:دکتر چی گفت؟
کوک:هیچی گفت که دیگه داره حالت خوب میشه بقیشم بیا بهت میگم
نامرا:اهان
کوک:چیزی شده؟
نامرا:نه مثلا چی؟
کوک: هیچی خب بریم دیگه
..تو ماشین..
کوک:بریم ی زره بگردیم؟
نامرا:اره خیلی خوبه
کوک:پس بزن بریم
جونگکوک داشت توی ذهنش حرفای نامجونو و مرور میکرد:
تو باید پیشش باشی شاید این اخرین لحظات عمرش باشه، اگه میخوای زود تر از پیشت نره باید این کار و براش بکنی ..
کوک با بغض به فرشتش که خیلی ناز خوابیده بود نگاه کرد ، چرا باید اون اینطوری میشد؟
..........
کوک:عسلم؟بیدار نمیشی؟رسیدیماا
نامرا:سرم درد میکنه بزار بخوابم
....
۴۶.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.