پارت⁴💔🥺🏥
پارت⁴💔🥺🏥
نامرا:سرم درد میکنه بزار بخوابم
کوک:فدات شم من باید تحمل کنی طبیعیه،بیا این و بخور*قرص و از توی جیبش دراورد و داد به نامرا*
نامرا:این و از کجا اوردی؟
کوک:میدونستم با این حواس پرتی هات کار دست خودت میدی، من همیشه همراهم هست ، حالا بفرمایید
نامرا:ممنونم
کوک:خواهش میکنم
نامرا: عههههههه اینجا !
کوک:اوممم اگه حالت بده که میخوای برگردیم؟
نامرا:نه نه نه خوبم بیا بریم خیلی دلم برای اینجا تنگ شده بود
کوک:خوشحالم
نامرا:/
کوک منو اورده بود به ی جای خیلی بلند و دلنواز جایی که همیشه وقتی میام حالم خیلی خوب میشه
اون خوب میدونست که منو کجا ببره
...
وقتی نامجون به من گفت که شاید مدت زیادی زنده نمونم و شاید این اخرین باری باشه که با کوک هستم ، پس باید از این لحظات بهتریت بهره رو ببزم ویش کوک باشم
..
نامرا:جونگکوک؟
کوک:جانم؟
نامرا:ی چیزی بگم لطفا غر نزن و جوابمو بده
کوک:تا سوال چی باشه
نامرا:تو فقط جواب منو بده
کوک:چشم حالا بفرمایید
نامرا:اگه من بمیرم تو چیکار میکنی؟
کوک:باز این حرف و زد *اخم*
نامرا:لطفا بهم بگو
کوک:هیچوقت این اتفاق نمیوفته
نامرا:تو خودت بهتر میدونی
کوک:اره من بهتر میدونم ناسلامتی من خودم دکترم پس لازم نیست درباره ای موضوع با من حرف بزنی
نامرا:جواب سوال منو بده
کوک:نمیدونم
نامرا:اگه من رفتم فقط ی خواهش دارم، اونم اینه که بعد من شاد باشی ،میخوام دوباره عاشق بشی و ی زندگی خوبی رو بسازی
با این حرفش ی قطره اشک از چشماش اومد
نامرا:لطفا بهم قول بده
کوک:ن..نمیتونم
نامرا بلند شد و روبه روی کوک وایستاد :
تا بهم قول ندی از جام تکون نمیخورم
کوک: ...
نامرا: ک..کوک*افتاد*
کوک:نامرا؟عشقم بلند شو
نامرا:ب..بهم قول بده
کوک که اشک چشماش تمومش نداشت گفت:قول میدم قول میدم فقط توروخودا منو تنها نزار😭
نامرا:خدافظ ...
کوک:ن..نه توروخودا*بلندش کرد و بردش گذاشت توی ماشین و به سمت بیمارستان*
نامرا:سرم درد میکنه بزار بخوابم
کوک:فدات شم من باید تحمل کنی طبیعیه،بیا این و بخور*قرص و از توی جیبش دراورد و داد به نامرا*
نامرا:این و از کجا اوردی؟
کوک:میدونستم با این حواس پرتی هات کار دست خودت میدی، من همیشه همراهم هست ، حالا بفرمایید
نامرا:ممنونم
کوک:خواهش میکنم
نامرا: عههههههه اینجا !
کوک:اوممم اگه حالت بده که میخوای برگردیم؟
نامرا:نه نه نه خوبم بیا بریم خیلی دلم برای اینجا تنگ شده بود
کوک:خوشحالم
نامرا:/
کوک منو اورده بود به ی جای خیلی بلند و دلنواز جایی که همیشه وقتی میام حالم خیلی خوب میشه
اون خوب میدونست که منو کجا ببره
...
وقتی نامجون به من گفت که شاید مدت زیادی زنده نمونم و شاید این اخرین باری باشه که با کوک هستم ، پس باید از این لحظات بهتریت بهره رو ببزم ویش کوک باشم
..
نامرا:جونگکوک؟
کوک:جانم؟
نامرا:ی چیزی بگم لطفا غر نزن و جوابمو بده
کوک:تا سوال چی باشه
نامرا:تو فقط جواب منو بده
کوک:چشم حالا بفرمایید
نامرا:اگه من بمیرم تو چیکار میکنی؟
کوک:باز این حرف و زد *اخم*
نامرا:لطفا بهم بگو
کوک:هیچوقت این اتفاق نمیوفته
نامرا:تو خودت بهتر میدونی
کوک:اره من بهتر میدونم ناسلامتی من خودم دکترم پس لازم نیست درباره ای موضوع با من حرف بزنی
نامرا:جواب سوال منو بده
کوک:نمیدونم
نامرا:اگه من رفتم فقط ی خواهش دارم، اونم اینه که بعد من شاد باشی ،میخوام دوباره عاشق بشی و ی زندگی خوبی رو بسازی
با این حرفش ی قطره اشک از چشماش اومد
نامرا:لطفا بهم قول بده
کوک:ن..نمیتونم
نامرا بلند شد و روبه روی کوک وایستاد :
تا بهم قول ندی از جام تکون نمیخورم
کوک: ...
نامرا: ک..کوک*افتاد*
کوک:نامرا؟عشقم بلند شو
نامرا:ب..بهم قول بده
کوک که اشک چشماش تمومش نداشت گفت:قول میدم قول میدم فقط توروخودا منو تنها نزار😭
نامرا:خدافظ ...
کوک:ن..نه توروخودا*بلندش کرد و بردش گذاشت توی ماشین و به سمت بیمارستان*
۴۵.۶k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.