پارت سوم دریا عشق 🥹💕
پارت سوم دریا عشق 🥹💕
راوی
کم کم رسیدنو و از هواپیما بیرون اومدن
ویو مهدی:
آی آی بچه ها بیاین چمدوناتو بردارین انگار توش یک کیلو سنگ ریختین ایش😒
ویو سعید :
داش مشکل داری باهاشون اینطوری میگی 😂
مهدی:خفه شوووووووو🤌🤌
راوی
داشتن راه میرفتن که برسن تو لابی فرودگاه که یهو علیرضا سوال جنجالی از سعید و رامین پرسید
بچه ها شما پوسیدین دیگه نمیخواین ازدواج کنین؟
رامین:داش دخترای امروزی مارو مثل سیگار میدونن یک هورت مارو میکشن بعد پرتمون میکنن اون ور
سردار:نه آناهیتا اینطور نیست قربونش برم🥹
مهدی :یک بار دیگه زر بزن تا پارت کنم😊سعید:چقدر شما زن ذلیلین عنترا😳
علی: حالا تو جوابمو بده
سعید: ببین داداش من هنوز اون فرد مورد علاقه زندگیمو پیدا نکردم
علی: اگر پیدا کردی چی؟🙈
سعید اگر پیدا کردم خب مبارکه😂❤️
سردار:شولولووووووو🕺🕺🤌
ویو راوی
بچهها کم کم رسیدن به لابی اونجا هم نشستن و آقای قلعه نویی اومد باهاشون صحبت کرد و دیگه درباره اینکه ببرین و اینا ...
ساعت ۱۲ شده بود و بچهها هم از اونجایی که هیچی نخورده بودن خیلی گشنشون شده بود
مهدی پیشنهاد داد که همه بریم کبابی و یک کبابی مشتی بزنیم اما خب از اونجایی که رامین کباب دوست نداره گفت من پیتزا میخورم😂👍
سعید: گوتو بخور
رامین:سعید اینجا نههههه🏃🏃
سعید:ن ن خودم گو خوردممممممم😭😂
ساعت ۲ شد که بچهها حسابی خسته بودن ولی از اونجایی که باید تمرین میکردن رفتن و و به نزدیکترین باشگاه اونجا سر زدن با اینکه چمن مصنوعی بود بچهها اصلاً خوششون نیومده بود از اونجا طوری بود که مهدی میگفتش وای این چیه وای اگر بیفتیم خونی میشیم و فلان فلان میشیم😱
سعید گفت بچه ها تمرین کنیننننننننن زر نزنین دیگ 🥺♥️
خلاصه که بعد دو ساعت تمرین حسابی و هیچی نخوردن دوباره این بچهها شکمو های ما گشنشون شده بود و بازم گشنشون شده بود ما از اونجایی که آقا سعید ما نمیخواستن رژیمشونو بشکنن گف بچهها بیان یک خوراکی انرژی زا بخوریم که برای ساعت ۷ و نیم خوب خوب انرژی داشته باشیم😊
رامین :ها بریم یه چیزی بخوریم خیلی گشنم شده😞
مهدی :من یه آب بگیرین
علیرضا : انرژی زا برای من بگیرین کافیه
آقا سردار درحال حرف زدن با خانومشه😂
اینم از این پارت 🥹💕
لایک و کامنت فالو یادت نره 🫂🌱
راوی
کم کم رسیدنو و از هواپیما بیرون اومدن
ویو مهدی:
آی آی بچه ها بیاین چمدوناتو بردارین انگار توش یک کیلو سنگ ریختین ایش😒
ویو سعید :
داش مشکل داری باهاشون اینطوری میگی 😂
مهدی:خفه شوووووووو🤌🤌
راوی
داشتن راه میرفتن که برسن تو لابی فرودگاه که یهو علیرضا سوال جنجالی از سعید و رامین پرسید
بچه ها شما پوسیدین دیگه نمیخواین ازدواج کنین؟
رامین:داش دخترای امروزی مارو مثل سیگار میدونن یک هورت مارو میکشن بعد پرتمون میکنن اون ور
سردار:نه آناهیتا اینطور نیست قربونش برم🥹
مهدی :یک بار دیگه زر بزن تا پارت کنم😊سعید:چقدر شما زن ذلیلین عنترا😳
علی: حالا تو جوابمو بده
سعید: ببین داداش من هنوز اون فرد مورد علاقه زندگیمو پیدا نکردم
علی: اگر پیدا کردی چی؟🙈
سعید اگر پیدا کردم خب مبارکه😂❤️
سردار:شولولووووووو🕺🕺🤌
ویو راوی
بچهها کم کم رسیدن به لابی اونجا هم نشستن و آقای قلعه نویی اومد باهاشون صحبت کرد و دیگه درباره اینکه ببرین و اینا ...
ساعت ۱۲ شده بود و بچهها هم از اونجایی که هیچی نخورده بودن خیلی گشنشون شده بود
مهدی پیشنهاد داد که همه بریم کبابی و یک کبابی مشتی بزنیم اما خب از اونجایی که رامین کباب دوست نداره گفت من پیتزا میخورم😂👍
سعید: گوتو بخور
رامین:سعید اینجا نههههه🏃🏃
سعید:ن ن خودم گو خوردممممممم😭😂
ساعت ۲ شد که بچهها حسابی خسته بودن ولی از اونجایی که باید تمرین میکردن رفتن و و به نزدیکترین باشگاه اونجا سر زدن با اینکه چمن مصنوعی بود بچهها اصلاً خوششون نیومده بود از اونجا طوری بود که مهدی میگفتش وای این چیه وای اگر بیفتیم خونی میشیم و فلان فلان میشیم😱
سعید گفت بچه ها تمرین کنیننننننننن زر نزنین دیگ 🥺♥️
خلاصه که بعد دو ساعت تمرین حسابی و هیچی نخوردن دوباره این بچهها شکمو های ما گشنشون شده بود و بازم گشنشون شده بود ما از اونجایی که آقا سعید ما نمیخواستن رژیمشونو بشکنن گف بچهها بیان یک خوراکی انرژی زا بخوریم که برای ساعت ۷ و نیم خوب خوب انرژی داشته باشیم😊
رامین :ها بریم یه چیزی بخوریم خیلی گشنم شده😞
مهدی :من یه آب بگیرین
علیرضا : انرژی زا برای من بگیرین کافیه
آقا سردار درحال حرف زدن با خانومشه😂
اینم از این پارت 🥹💕
لایک و کامنت فالو یادت نره 🫂🌱
۵.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.