پارت پنج دریا عشق 🥹💕
پارت پنج دریا عشق 🥹💕
ویو راوی
مهتا رفت خونه حنانه و سلام کردو پرسید
مهتا:سلام حنانه جون😂😂❤️❤️
حنا یا حنانه:حالت چطوره خشگله 😌💦
مهتا و حنا:خخخخخخخ🤣🤌
مهتا:فاطمه نیومده هنوز ؟
حنا:تو فاطمه میبینی اینجا
مهتا:نه 🙏😆
حنا :پس نیومده😉
بعد ۵ دقیقه
فاطمه اومد
بهم سلام کردن😚
حنا:
وای بچهها بیایم بریم دیگه دیرمون میشه ها
مهتا:
بیاین سوار شین
فاطمه:
بچه ها راستی چمدوناتونو برداشتین دیگه
مهتا و حنا :آره
فاطمه:اوکی پس بریم 🥹
ویو راوی
بچه ها سوار ماشین مهتا شدن و راه افتادن به سمت دانشگاه جالبه خونه هر ۳توی احمد آباد بود بعد ۱۰ دقیقه رسیدن اونجا
ویو مهتا :
امروز هوا خیلی گرم بود و خدارو شکر که شربت آلبالو گیلاس 🍒 درست کرده بودم
ویو حنانه: خب خب رسیدیم برابر پیاده شینو به امید خدا بریم امتحان بدیم👍❤️
ویو فاطمه :الهی به امید نووووو
بعد دوساعت 🌈
ویو حنا
ساعت تقریباً ۱۲ شده بود و ما امتحانمونو داده بودیم و جالبه بدونیم که اولین کسایی بودیم که امتحانو دادیم و همچنین ما هر سه تاییمون در ردیف چهارم افتادیم و دقیقاً هم کنار همدیگه افتادیم🤌😳
فاطمه :بچه ها بیاین بریم خونه ما لباساتونو جمع کنیم و بریم فرودگاه
مهتا: بچهها خبر خوش خبر خوش من برای استودیو ورزشگاه یک کار خیلی خفن کردم اگه گفتین چه کاری؟
فاطمه و حنا:چی ؟
مهتا صف اول گرفتم 🕺🕺🥹🥹
فاطمه و حنا: ایول بابا
ویو راوی
مهتا رفت خونه حنانه و سلام کردو پرسید
مهتا:سلام حنانه جون😂😂❤️❤️
حنا یا حنانه:حالت چطوره خشگله 😌💦
مهتا و حنا:خخخخخخخ🤣🤌
مهتا:فاطمه نیومده هنوز ؟
حنا:تو فاطمه میبینی اینجا
مهتا:نه 🙏😆
حنا :پس نیومده😉
بعد ۵ دقیقه
فاطمه اومد
بهم سلام کردن😚
حنا:
وای بچهها بیایم بریم دیگه دیرمون میشه ها
مهتا:
بیاین سوار شین
فاطمه:
بچه ها راستی چمدوناتونو برداشتین دیگه
مهتا و حنا :آره
فاطمه:اوکی پس بریم 🥹
ویو راوی
بچه ها سوار ماشین مهتا شدن و راه افتادن به سمت دانشگاه جالبه خونه هر ۳توی احمد آباد بود بعد ۱۰ دقیقه رسیدن اونجا
ویو مهتا :
امروز هوا خیلی گرم بود و خدارو شکر که شربت آلبالو گیلاس 🍒 درست کرده بودم
ویو حنانه: خب خب رسیدیم برابر پیاده شینو به امید خدا بریم امتحان بدیم👍❤️
ویو فاطمه :الهی به امید نووووو
بعد دوساعت 🌈
ویو حنا
ساعت تقریباً ۱۲ شده بود و ما امتحانمونو داده بودیم و جالبه بدونیم که اولین کسایی بودیم که امتحانو دادیم و همچنین ما هر سه تاییمون در ردیف چهارم افتادیم و دقیقاً هم کنار همدیگه افتادیم🤌😳
فاطمه :بچه ها بیاین بریم خونه ما لباساتونو جمع کنیم و بریم فرودگاه
مهتا: بچهها خبر خوش خبر خوش من برای استودیو ورزشگاه یک کار خیلی خفن کردم اگه گفتین چه کاری؟
فاطمه و حنا:چی ؟
مهتا صف اول گرفتم 🕺🕺🥹🥹
فاطمه و حنا: ایول بابا
۳.۳k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.