پارت ۵۶
پارت ۵۶
ددی_شوگره_اجباریه من
صبح شده بود
سانامی انقد بدن درد داشت ک دیگه از ساعت ۶ صب ب بعد خوابش نبرد...
ساعت ۱۰ صب بود
پاشد ک بره بیرون
یادش اومدجیمین گفت نزنه بیرون
اما اتاق خودش حموم و دستشویی نداشت
برای همین رفت بیرون
دست صورتشو شست
رفت سمت آشپزخونه...
در یخچالو باز کرد...
بعد چند مین صبحونه آماده کرد و داشت میخورد...
یهو شیومین اومد...
شیومین:: عه سانامی عزیزم🥺
سانامی:: ص..صب بخیر...بیا بخور
شیومین:: خوردم...
سانامی:: من بعدش دیگه میرم تو اتاقم،ارباب گف نیام بیرون
شیومین:: چی شد انقد کتک خوردی؟!
سانامی با بغض ب شیومین زل زد...
شیومین:: م..میخای نگو
سانامی:: حق..حق همش...همش تقصیر سانوئه
شیومین:: بازم این صگ؟!
سانامی:: الکی گف ارباب کارت داره منم پریدم تو اتاقشون ک خوردم رو اون دوست جیمین لبام خورد رو ل..لباش😭
شیومین:: بسه🥺
سانامی دیگه چیزی نخورد و پاشد رفت...
شیومین رفت میزو جم کنه😐
سانامی تو اتاقش نشسته بود...
سانو و عاجوما رفته بودن سفر
خیلی دلش میخواست اونم میرفت...
لباساشو درآورد و رو تخت دراز کشید و آروم خوابش برد...
.....................
جیمین:: ببین تهیونگ...
تهیونگ:: تو ببین
جیمین:: بگو😐
تهیونگ اهمی گفت و ب جیمین زل زد...
تهیونگ:: دختره رو ردش کن بره...گفتن با قیمت خوبی میبرنش
جیمین:: نچ..تو ب چ حقی قولشو ب اون تخم حروم دادی؟!
تهیونگ:: اسمش شنگ هس...بعدشم کیو نگه داشتی ک این دومیش باشه؟!
جیمین:: خفه شو
تهیونگ:: نکنه عاشقشی؟!بگو...خبراییه؟!😁
جیمین:: ببین پا میشم میرماا پسره هیز از صب تاالان اومدم همش حرف مفت میزنی...حیف رفیق چندین سالمی وگرنه خلاص بودی
تهیونگ:: من هیزم؟!
جیمین:: اه...گوه تو دهنت،من دیگه میرم
تهیونگ:: امشب بار باید بریم
جیمین:: نمیتونم دیگه تا شب بمونم میرم خونه شب میام
تهیونگ:: دختره رو بیار...سانامی بود...
جیمین:: شاید نخام بیارم بتوچه؟!
تهیونگ:: تابلووه روش غیرت داری
جیمین:: بای
تهیونگ:: بدرود
جیمین حوصله تهیونگو نداشت برا همین رفت سمت خونه...
نیم ساعت بعد رسید...
بادیگاردا یکی یکی تو حیاط بودن و بهش خوش آمد میگفتن...
رفت تو عمارت و دید شیومین داره تلویزیون میبینه
جیمین:: تو اینجا چیکار میکنی؟؟!!
شیومین زود پاشد و سلام کرد
جیمین:: گمشو ب کارای شرکت برس
شیومین:: چ..چشم میرم...
شیومین رفت...
جیمین داشت میرفت سمت اتاقش ک سانامی اومد تو ذهنش...
برگشت سمت اتاق سانامی...
بازش کرد و رفت داخل...
فقط با شرت و سوتین بود...
نگاهی به بدنش انداخت...
روی کل بدنش حتی پاهاش کبودیای جای کمربند دیده میشد...
جیمین رفت نزدیکش و دستی روی روناش کشید...
یهو سانامی...
ددی_شوگره_اجباریه من
صبح شده بود
سانامی انقد بدن درد داشت ک دیگه از ساعت ۶ صب ب بعد خوابش نبرد...
ساعت ۱۰ صب بود
پاشد ک بره بیرون
یادش اومدجیمین گفت نزنه بیرون
اما اتاق خودش حموم و دستشویی نداشت
برای همین رفت بیرون
دست صورتشو شست
رفت سمت آشپزخونه...
در یخچالو باز کرد...
بعد چند مین صبحونه آماده کرد و داشت میخورد...
یهو شیومین اومد...
شیومین:: عه سانامی عزیزم🥺
سانامی:: ص..صب بخیر...بیا بخور
شیومین:: خوردم...
سانامی:: من بعدش دیگه میرم تو اتاقم،ارباب گف نیام بیرون
شیومین:: چی شد انقد کتک خوردی؟!
سانامی با بغض ب شیومین زل زد...
شیومین:: م..میخای نگو
سانامی:: حق..حق همش...همش تقصیر سانوئه
شیومین:: بازم این صگ؟!
سانامی:: الکی گف ارباب کارت داره منم پریدم تو اتاقشون ک خوردم رو اون دوست جیمین لبام خورد رو ل..لباش😭
شیومین:: بسه🥺
سانامی دیگه چیزی نخورد و پاشد رفت...
شیومین رفت میزو جم کنه😐
سانامی تو اتاقش نشسته بود...
سانو و عاجوما رفته بودن سفر
خیلی دلش میخواست اونم میرفت...
لباساشو درآورد و رو تخت دراز کشید و آروم خوابش برد...
.....................
جیمین:: ببین تهیونگ...
تهیونگ:: تو ببین
جیمین:: بگو😐
تهیونگ اهمی گفت و ب جیمین زل زد...
تهیونگ:: دختره رو ردش کن بره...گفتن با قیمت خوبی میبرنش
جیمین:: نچ..تو ب چ حقی قولشو ب اون تخم حروم دادی؟!
تهیونگ:: اسمش شنگ هس...بعدشم کیو نگه داشتی ک این دومیش باشه؟!
جیمین:: خفه شو
تهیونگ:: نکنه عاشقشی؟!بگو...خبراییه؟!😁
جیمین:: ببین پا میشم میرماا پسره هیز از صب تاالان اومدم همش حرف مفت میزنی...حیف رفیق چندین سالمی وگرنه خلاص بودی
تهیونگ:: من هیزم؟!
جیمین:: اه...گوه تو دهنت،من دیگه میرم
تهیونگ:: امشب بار باید بریم
جیمین:: نمیتونم دیگه تا شب بمونم میرم خونه شب میام
تهیونگ:: دختره رو بیار...سانامی بود...
جیمین:: شاید نخام بیارم بتوچه؟!
تهیونگ:: تابلووه روش غیرت داری
جیمین:: بای
تهیونگ:: بدرود
جیمین حوصله تهیونگو نداشت برا همین رفت سمت خونه...
نیم ساعت بعد رسید...
بادیگاردا یکی یکی تو حیاط بودن و بهش خوش آمد میگفتن...
رفت تو عمارت و دید شیومین داره تلویزیون میبینه
جیمین:: تو اینجا چیکار میکنی؟؟!!
شیومین زود پاشد و سلام کرد
جیمین:: گمشو ب کارای شرکت برس
شیومین:: چ..چشم میرم...
شیومین رفت...
جیمین داشت میرفت سمت اتاقش ک سانامی اومد تو ذهنش...
برگشت سمت اتاق سانامی...
بازش کرد و رفت داخل...
فقط با شرت و سوتین بود...
نگاهی به بدنش انداخت...
روی کل بدنش حتی پاهاش کبودیای جای کمربند دیده میشد...
جیمین رفت نزدیکش و دستی روی روناش کشید...
یهو سانامی...
۴۰.۸k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.