پارت ۵۳
پارت ۵۳
ددی_شوگره_اجباریه من
جیمین رفته بود تو اتاقش...
دید سانامی رو زمین دراز کشیده و چشاش بستس...
رفت سمتش...
آروم با دست زد تو صورتش...
سانامی تکونی خورد و چشاشو باز کرد ک با جیمین رو ب رو شد...
با ترس عقب عقب میرفت...
آروم و بیصدام گریه میکرد...
جیمین:: برو حموم
سانامی بی صدا لنگه زنان رفت تو حموم اتاق...
جیمینم لباساشو درآورد و عوض کرد...
بیست مین بعد سانامی از حموم اومد بیرون...
حوله دور خودشم پیچونده بود...
دید جیمین داره با گوشیش ور میره
رفت ک بره بیرون
جیمین:: کجا؟؟!!
سانامی:: ب..برم اتاقم،لباس بپوشمم اینا کثیف شدن🥺
جیمین:: بیرون بادیگاردا وایسادن...فقط کافیه اینجوری بری بیرون...ببین چطور کبودت میکنم
سانامی:: حق..حق ا.الانشم ب..بدنم کبوده😭
جیمین:: بازم کتک میخای ارهههه؟؟؟!! (بالحن نسبتا بلند)
سانامی کلی ترسید...
سانامی:: چ..چرا باید رو من غیرت داشته ب..باشی؟!
جیمین طوری نگاش کرد ک ترسش بیشتر شد و هیچی نگفت...
جیمین پاشد و رفت سمت در
سانامی:: حق..حق غلط کردم...م..منو نزن😭
جیمین:: برو کنار
سانامی رفت کنار...
جیمینم رفت بیرون
جیمین:: سانو
سانو:: ب..بله
جیمین:: از اتاق سانامی براش لباس بیار
سانو:: چ..چشم...اوه ینی کل روز تو اتاق بود...
سانو رفت و برای سانامی لباس آورد...
جیمین ازش گرفتشون و برد بهش داد...
جیمین:: بگیر
سانامی لباسارو گرفت و پوشید
سانامی:: میتونم برم؟!🥺
جیمین:: برو...آخر شب میای
سانامی:: چ..چشم
سانامی آروم رفت بیرون
همین ک ب سالن رسید شیومین و سانو و عاجوما پریدن پیشش
سانو:: حییی😳😳
شیومین:: ا..ارباب این بلارو سرت اورد؟!😳
عاجوما:: دختره بیچاره🥺
شیومین و عاجوما و حتی سانو با دیدن سانامی بغض کرده بودن...
سانامی:: م..میرم اتاقم🥺😔
سانامی رفت تو اتاقش
رو تخت دراز کشید و آروم اشک میریخت...
بعد ده مین ساکت شد و رفت جلو آینه...
سانامی:: هه...وحشتناکه😒ب..بلاخره وقتش رسید اون کاری که همیشه تو فکرش بودمو انجام بدم...
ددی_شوگره_اجباریه من
جیمین رفته بود تو اتاقش...
دید سانامی رو زمین دراز کشیده و چشاش بستس...
رفت سمتش...
آروم با دست زد تو صورتش...
سانامی تکونی خورد و چشاشو باز کرد ک با جیمین رو ب رو شد...
با ترس عقب عقب میرفت...
آروم و بیصدام گریه میکرد...
جیمین:: برو حموم
سانامی بی صدا لنگه زنان رفت تو حموم اتاق...
جیمینم لباساشو درآورد و عوض کرد...
بیست مین بعد سانامی از حموم اومد بیرون...
حوله دور خودشم پیچونده بود...
دید جیمین داره با گوشیش ور میره
رفت ک بره بیرون
جیمین:: کجا؟؟!!
سانامی:: ب..برم اتاقم،لباس بپوشمم اینا کثیف شدن🥺
جیمین:: بیرون بادیگاردا وایسادن...فقط کافیه اینجوری بری بیرون...ببین چطور کبودت میکنم
سانامی:: حق..حق ا.الانشم ب..بدنم کبوده😭
جیمین:: بازم کتک میخای ارهههه؟؟؟!! (بالحن نسبتا بلند)
سانامی کلی ترسید...
سانامی:: چ..چرا باید رو من غیرت داشته ب..باشی؟!
جیمین طوری نگاش کرد ک ترسش بیشتر شد و هیچی نگفت...
جیمین پاشد و رفت سمت در
سانامی:: حق..حق غلط کردم...م..منو نزن😭
جیمین:: برو کنار
سانامی رفت کنار...
جیمینم رفت بیرون
جیمین:: سانو
سانو:: ب..بله
جیمین:: از اتاق سانامی براش لباس بیار
سانو:: چ..چشم...اوه ینی کل روز تو اتاق بود...
سانو رفت و برای سانامی لباس آورد...
جیمین ازش گرفتشون و برد بهش داد...
جیمین:: بگیر
سانامی لباسارو گرفت و پوشید
سانامی:: میتونم برم؟!🥺
جیمین:: برو...آخر شب میای
سانامی:: چ..چشم
سانامی آروم رفت بیرون
همین ک ب سالن رسید شیومین و سانو و عاجوما پریدن پیشش
سانو:: حییی😳😳
شیومین:: ا..ارباب این بلارو سرت اورد؟!😳
عاجوما:: دختره بیچاره🥺
شیومین و عاجوما و حتی سانو با دیدن سانامی بغض کرده بودن...
سانامی:: م..میرم اتاقم🥺😔
سانامی رفت تو اتاقش
رو تخت دراز کشید و آروم اشک میریخت...
بعد ده مین ساکت شد و رفت جلو آینه...
سانامی:: هه...وحشتناکه😒ب..بلاخره وقتش رسید اون کاری که همیشه تو فکرش بودمو انجام بدم...
۵۱.۴k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.