درخواستی

#درخواستی
#سه_پارتی
مثلث عشقی؟......
Teh Last Part
بعد از چند روز تنش، تمرین و تلاش بالاخره روزی رسید که باید عکس‌های اصلی گرفته می‌شد
سالن بسکتبال مرتب شده بود، نور تنظیم شده بود، و هرکسی آماده بود
هیونجین با تمرکز کامل دوربینش رو تنظیم می‌کرد
ا/ت داشت طرح نهایی رو با عکس‌ها مقایسه می‌کرد و هر از گاهی به هیونجین نکته‌ای می‌گفت
لینو هم کمی بی‌حوصله ولی حاضر بود؛ معلوم بود هنوز از دعوای اون روز ته دلش یه سنگینی هست عکس‌ها یکی‌یکی گرفته شد؛ حرکت‌ها، زاویه‌ها، ژست‌های ساده و مدرسه‌ای، همه دقیق پیش رفت
ولی هر بار که ا/ت و هیونجین کنار هم دربارهٔ نور یا کادر حرف می‌زدن،
لینو یه‌جوری بهشون نگاه می‌کرد ترکیبی از عصبانیت و نگرانی
(پرش زمانی)
وقتی کار تموم شد و هیونجین رفت بیرون تا یه تماس بگیره،ا/ت داشت وسایلشو جمع می‌کرد که لینو صداش زد
لینو: ا/ت....یه دقیقه می‌تونی بمونی؟
ا/ت نگاهشو داد به چشمای براق لینو و منتظر بود تا حرفی بزنه
لینو توپش رو روی زمین گذاشته بود و دست‌هاشو تو جیبش کرده بود هیچ‌وقت این شکلی دیده نشده بود
لینو چند ثانیه فقط نگاه کرد، بعد نفسش رو داد بیرون و شروع کرد
لینو: راستش....من چند وقته یه چیزی رو می‌خوام بگم می‌دونم شاید وقتش زیاد مناسب نباشه ولی باید بگم که من ازت خوشم میاد
ا/ت لحظه ای مکث کرد....
×لینو....تو خیلی پسر خوبی‌ هستی و من بهت احترام میزارم ولی.....من یکی دیگه رو دوست دارم
لینو اول چیزی نگفت فقط پلک زد حتی نمی‌خواست بپرسه «کی؟»
ولی از نگاهش معلوم بود کنجکاوه
ا/ت ادامه داد:
×من....من هیونجین رو دوست دارم
لینو با شنیدن اسم هیونجین یه لحظه چشم‌هاشو بست
آروم گفت:
لینو: می‌دونستم....یعنی خب....حدس می‌زدم....وقتی می‌دیدم چطور کنار هم کار می‌کنین تا یه جایی واضح بود خب، فقط می‌خواستم مطمئن بشم که توام منو دوست داری ولی اینجوری نبود بعد سعی کرد لبخند بزند؛ اون یه لبخند مسخره یا تلخ نبود....یه لبخند واقعی اما دردناک
×من واقعا متاسفم قصد نداشتم به احساساتت ضربه بزنم
لینو: نه مشکلی نیست پیش میاد
در همین لحظه، صدای قدم‌های هیونجین نزدیک شد
ا/ت برگشت سمت صدا؛ و لینو آهسته دم گوشش گفت:
لینو: نگران نباش من کاری نمی‌کنم اوضاع برات سخت بشه
بعد توپ رو برداشت و به ا/ت نگاه کوتاهی کرد که اون نگاه بیشتر از هزار کلمه حرف توش وجود داشت
.
.
.
چند روز بعد از اون اتفاق، مدرسه ظاهرش مثل همیشه بود؛ صدای زنگ، همهمه‌ی راهروها و....
همه چیز معمولی بود ولی برای لینو؟ هیچی عادی نبود
اواسط زنگ تفریح، هیونجین داشت از کتابخونه برمی‌گشت سمت کلاسش و یک‌دست دفتر گرفته بود و داشت تو راهرو یادداشت‌هاشو چک می‌کرد
سر پیچ توی راهرو محکم خورد به کسی و باعث شد
دفترش بیوفته رو زمین
هیونجین سرشو بلند کرد...که لینو رو دید
هردو لحظه‌ای مکث کردن.....
نه بهم لبخند زدن و نه سلام دادن فقط نگاه سردِ بی‌حسی توی چشم های هردوشون قابل مشاهده بود
لینو: اگه می‌تونستی راه رفتن و نگاه کردن رو همزمان انجام بدی، بهتر می‌شد
هیونجین ابرو بالا انداخت
هیونجین: عجب، هنوز از اون روز که مخالف میلت موقع عکسبرداری عمل کردم حرصی ای؟
لینو: از اون نه...ولی از آخرین روز عکسبرداری بشدت عصبیم
هیونجین: اگه مشکلی داری، مستقیم بگو
لینو باز مکث کرد، داشت سبک سنگین می‌کرد چی بگه، چی نگه....
لینو: مشکلی ندارم فقط بدون توی این بحث و جدال بینمون تو برنده شدی مث اینکه اونو زیادی شیفته ی خودت کردی
هیونجین لحظه‌ای نفهمید منظور لینو چیه
هیونجین: کیو میگی؟
لینو: من....فکر می‌کردم شاید ا/ت به من علاقه‌مند باشه ولی نبود درواقع عشقش برای تو بود
هیونجین: ا/ت…؟
لینو با یه لبخند کوتاه و بی‌حال گفت:
لینو: بهتره خودت باهاش صحبت کنی
هیونجین تلاش کرد ظاهرشو حفظ کنه، چیزی نگفت چون جوابی نداشت....چون هنوز حرف‌ها رو هضم نکرده بود
لینو کوله‌اش رو روی شونه اش جابه‌جا کرد
لینو: من تا آخر عمرم توی قلبم به دوست داشتنش ادامه میدم ولی بهتره توام مراقبش باشی یعنی به نعفته که مراقبش باشی
بعد بدون اینکه منتظر جواب بمونه، از کنارش رد شد و رفت توی جمعیت راهرو
هیونجین همون‌جا ایستاده بود، بین همهمه‌ی مدرسه و قدم‌های تند بچه‌ها، ذهنش گیر کرده بود روی یه جمله:
"من....فکر می‌کردم شاید ا/ت به من علاقه‌مند باشه ولی نبود درواقع عشقش برای تو بود"
و حالا....هیچ‌چیز دیگه عادی به نظر نمی‌رسید
END
دیدگاه ها (۱)

#درخواستی#تکپارتیوقتی هردتون آیدلین و باهم قرار میزارین........

#درخواستی#تکپارتیوقتی عضو نهمی و با اون صمیمی تری و...... ا/...

#درخواستی #سه_پارتیمثلث عشقی؟........... Part 2لینو: خب کجا ...

#درخواستی #سه_پارتیمثلث عشقی؟........ Part 1(معرفی شخصیت ها)...

چند پارتی عشق سادیسمی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط