• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part156
#leoreza
پانیذ: آها خانم جون از خاطراتشون تعریف میکنه بعد از من سوال پرسی...
_عزیزم خلاصه میکنی من کار دارم
پانیذ : ما به چی تفاهم رسیدیم
مامان و خانم جون عجب وقت گیر آوردن بودم بر حرف کشیدن از این دختر کمی فکر کردم
_ پایه بودن و همین کاباره رفتن
عاجزانه لب زد
پانیذ: اینم شد دلیل آخه باشه خدافظ
گوشی رو قطع کردم و داخل جیبم سوق دادم پوشه رو سمت بابا هل دادم
_شرمنده بابا ، میخواستم این طرح هر چه زودتر ساخته بشه
طرح دراورد و نگاهی بهش کرد
بابا: قشنگه بابا جان معلومه بر پانیذ میخوای حتما میگم
ممنونی گفتم
_بابا شهرام چی میشه
بابا: هیچی عزیزم میسپاریم دست خدا اون بهتر میدونه من ، تو ، امیر و ممد نتونستیم پس اون بالایی میدونه چیکار کنه
خواستم کارت رو بگم اما بهتر بود اول مطمئن میشدم بعد پس باشه گفتم و از اتاق اومدم بیرون
نزدیک نیم ساعت دیگه ۴ میشد از الان باید راه می افتادم دکمه آسانسور رو زدم و منتظر موندم
وقتی رسید سوار شدم و پارکینگ رو زدم تا برسم
موهام رو مرتب کردم با فکر ساخت انگشتر بر پانیذ جونی گرفته بودم و یکم آروم به نظر می رسیدم
سوار ماشین شدم و راه افتادم
کل راه ذهنم درگیر بود
کی میتونست باشه؟
کنجکاویم باعث میشد با گاز دادن و لایی کشیدن زودتر برسم این قضیه واسم از هرچیزی مهم بود
جلو آدرس وایستادم و پیاده شدم کلید رو به نگهبان دادم و وارد شدم نگاهی کردم
حتما آشنا بود
بله درست حدس زده بودم خودش بود نگار اما چرا
اخمی کردم نزدیک میز شدم نشستم روبروش
نگار: های هانی چطوری
_مطمئن بودم کاره توعه ، توام مثل باباتی لنگه ی خودش
نگار: بهتر اینجوری حرف نزدیم بالاخره برای بدست آوردن اون فلش هر کاری میکنی
پوزخند ای زدم
_پس اومدی باج بگیری، بابات اونجور که میخوای تامین نمیکنه
نگار: انقدر تند نرو ، من فقط یه شرط دارم همین
برای اون فلش هرکاری انجام میدادم تا کارهای پدرش رو بشه
_چه شرطی
لبخندی زد
نگار: همینِ بابا
نگاهی بهش کردم که ادامه داد
نگار: باشه عصبی نشو میگم ...پانیذ رو طلاق بده با من ازدواج کن
دستی که رو میز بود مشت شد ازم من چی میخواست بر کسی قلبم میتپید جدا بشم امکان نداشت
_دیگه داری زیادروی میکنه هر کاری بگی انجام میدم اما این یه مورد رو نخواه من اون فلش رو بدست میام اونم با پانیذ نه با تو
بلند شدم که دستم رو گرفت
نگار: من بخاطر تو از بابام از امیر گذشتم پس یه کار برای من انجام بده از خواهش میکنم
_چرا متوجه نیستی من به تو هیچ حسی ندارم نگار، میفهمی من قلبم روحم واسه یکی دیگست نه واسه تو پس دیگه تمومش کنه
قطره اشکی از چشمش چکید بی توجه بهش اومدم بیرون
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part156
#leoreza
پانیذ: آها خانم جون از خاطراتشون تعریف میکنه بعد از من سوال پرسی...
_عزیزم خلاصه میکنی من کار دارم
پانیذ : ما به چی تفاهم رسیدیم
مامان و خانم جون عجب وقت گیر آوردن بودم بر حرف کشیدن از این دختر کمی فکر کردم
_ پایه بودن و همین کاباره رفتن
عاجزانه لب زد
پانیذ: اینم شد دلیل آخه باشه خدافظ
گوشی رو قطع کردم و داخل جیبم سوق دادم پوشه رو سمت بابا هل دادم
_شرمنده بابا ، میخواستم این طرح هر چه زودتر ساخته بشه
طرح دراورد و نگاهی بهش کرد
بابا: قشنگه بابا جان معلومه بر پانیذ میخوای حتما میگم
ممنونی گفتم
_بابا شهرام چی میشه
بابا: هیچی عزیزم میسپاریم دست خدا اون بهتر میدونه من ، تو ، امیر و ممد نتونستیم پس اون بالایی میدونه چیکار کنه
خواستم کارت رو بگم اما بهتر بود اول مطمئن میشدم بعد پس باشه گفتم و از اتاق اومدم بیرون
نزدیک نیم ساعت دیگه ۴ میشد از الان باید راه می افتادم دکمه آسانسور رو زدم و منتظر موندم
وقتی رسید سوار شدم و پارکینگ رو زدم تا برسم
موهام رو مرتب کردم با فکر ساخت انگشتر بر پانیذ جونی گرفته بودم و یکم آروم به نظر می رسیدم
سوار ماشین شدم و راه افتادم
کل راه ذهنم درگیر بود
کی میتونست باشه؟
کنجکاویم باعث میشد با گاز دادن و لایی کشیدن زودتر برسم این قضیه واسم از هرچیزی مهم بود
جلو آدرس وایستادم و پیاده شدم کلید رو به نگهبان دادم و وارد شدم نگاهی کردم
حتما آشنا بود
بله درست حدس زده بودم خودش بود نگار اما چرا
اخمی کردم نزدیک میز شدم نشستم روبروش
نگار: های هانی چطوری
_مطمئن بودم کاره توعه ، توام مثل باباتی لنگه ی خودش
نگار: بهتر اینجوری حرف نزدیم بالاخره برای بدست آوردن اون فلش هر کاری میکنی
پوزخند ای زدم
_پس اومدی باج بگیری، بابات اونجور که میخوای تامین نمیکنه
نگار: انقدر تند نرو ، من فقط یه شرط دارم همین
برای اون فلش هرکاری انجام میدادم تا کارهای پدرش رو بشه
_چه شرطی
لبخندی زد
نگار: همینِ بابا
نگاهی بهش کردم که ادامه داد
نگار: باشه عصبی نشو میگم ...پانیذ رو طلاق بده با من ازدواج کن
دستی که رو میز بود مشت شد ازم من چی میخواست بر کسی قلبم میتپید جدا بشم امکان نداشت
_دیگه داری زیادروی میکنه هر کاری بگی انجام میدم اما این یه مورد رو نخواه من اون فلش رو بدست میام اونم با پانیذ نه با تو
بلند شدم که دستم رو گرفت
نگار: من بخاطر تو از بابام از امیر گذشتم پس یه کار برای من انجام بده از خواهش میکنم
_چرا متوجه نیستی من به تو هیچ حسی ندارم نگار، میفهمی من قلبم روحم واسه یکی دیگست نه واسه تو پس دیگه تمومش کنه
قطره اشکی از چشمش چکید بی توجه بهش اومدم بیرون
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.