• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part157
#leoreza
چند دقیقه بعد نگهبان ماشین رو آورد سوارش شدم و سمت شرکت راه افتادم
_همچنین چیزی امکان نداره من نمیذاشتم اونا برد بگن
وقتی قلبم واسه یه دختر دیگه بود چطور میتونستم همچنین کاری کنم مطمئن بودم
پانیذ هم یه حسایی به من داره اما نمیذاشتم نگار خراب کنِ
عصبی شده بود ....
#paniz
بعد از اینکه خانم جون از خاطراتش دست کشید و به بهونه قرصاش و استراحت به اتاق رفت
_فرانک جون عجب خاطره هایی داشتین ما خبر نداشتیم
خنده ای کرد
فرانک: معلوم که خبر نداری از کجا میخوای بدونی
بلند شد و از سالن خارج شد نگاهی به نیکا کردم
_ به من تیکه انداخت
نیکا: پانیذ می شناسیش دیگه
_باشه من هنوز سوالی نپرسیدم که من برم ببینم زهرا خانم چیکار میکنه
سری تکون داد که وقتی بلند شدم سرگیجه ای بهم دست داد که باعث شد دسته ی مبل رو بگیرم
نیکا با نگرانی سمتم اومد اروم نشوند
نیکا: چیشده خوبی
دستی به چشمام کشیدم که از حالت تار شدن بهتر شد
_آره الان خوبم
خواستم پاشم که مانع ام شد
نیکا: مطمئن باشم
_خوبم بابا چیزی نیست
بلند شدم و راه رو سمت آشپزخونه بردم مثل خر دروغ میگفتم از صبح که دارو هام رو خورده بودم همون دارو بالا آوردم و الان هم سرگیجه
تا حالا اینطوری نشده بودم و این من رو میمیترسوند زیر لب گفتم
_چیزی نیست پانیذ حتما بخاطر استرسِ این چند روزه
نگاهی به غذاهای رو گاز کردم با دیدن ماهی دلم ضعف رفت
_آخ زهرا جونم ماهی داریم
خنده ای کرد و یه تیکه از ماهی تو بشقاب برام گذاشت بوسه ای رو گونهاش گذاشتم که شکمویی نثارم کرد
کمی ازش خوردم اما با دومین لقمه ام حالم بد شد ته معدهام بدجوری سوخت کمی ازش بو کشیدم چهرم درهم رفت
بشقاب رو دور کردم و سریع رفتم اتاقام حتی اینکه بوش هم بهم بخوره حالم رو بدتر کرده بود
وارد سرویس شدم بعد از چند دقیقه بالا آوردم ، دست و صورتم رو با آب سرد شستم که تا حالم جا بیاد
نگاهی به خودم کردم وحشت کردم چقدر رنگم پریده بود
_جدی جدی چه زود مریض شدم نکنه بخاطر اینکه عادت ماهانه ام این ماه زودتر شده بود مریض شدم
نه بابل چه ربطی داشت
بی حوصله از سرویس بیرون اومدم که همانا رضا هم اومد تو اونم با بشقاب ماهی
رضا: عه اینجایی زهرا خانم گفت اینو بهت بدم
سریع بینیم رو گرفتم تا بوی بد ماهی داخل بینیم نپیچه
_تروخدا اونو ببر پایین حالم بد شد
بهت نگاهم کرد
رضا: اما تو ماهی دوست داری
_نه خیلی بوی بدی میده همین الان بالا آوردم
باشه ای گفت و رفت
لباسی که بخاطر خیسی جلوش رو عوض کردم و کرم آبرسانی به صورتم زدم
رضا اومد داخل کنارم وایستاد تا ساعتش رو دربیار ، نفسی گرفتم که بوی عجیبی تو بینیم پیچید
با تعجب گفتم
_بو میدی؟...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part157
#leoreza
چند دقیقه بعد نگهبان ماشین رو آورد سوارش شدم و سمت شرکت راه افتادم
_همچنین چیزی امکان نداره من نمیذاشتم اونا برد بگن
وقتی قلبم واسه یه دختر دیگه بود چطور میتونستم همچنین کاری کنم مطمئن بودم
پانیذ هم یه حسایی به من داره اما نمیذاشتم نگار خراب کنِ
عصبی شده بود ....
#paniz
بعد از اینکه خانم جون از خاطراتش دست کشید و به بهونه قرصاش و استراحت به اتاق رفت
_فرانک جون عجب خاطره هایی داشتین ما خبر نداشتیم
خنده ای کرد
فرانک: معلوم که خبر نداری از کجا میخوای بدونی
بلند شد و از سالن خارج شد نگاهی به نیکا کردم
_ به من تیکه انداخت
نیکا: پانیذ می شناسیش دیگه
_باشه من هنوز سوالی نپرسیدم که من برم ببینم زهرا خانم چیکار میکنه
سری تکون داد که وقتی بلند شدم سرگیجه ای بهم دست داد که باعث شد دسته ی مبل رو بگیرم
نیکا با نگرانی سمتم اومد اروم نشوند
نیکا: چیشده خوبی
دستی به چشمام کشیدم که از حالت تار شدن بهتر شد
_آره الان خوبم
خواستم پاشم که مانع ام شد
نیکا: مطمئن باشم
_خوبم بابا چیزی نیست
بلند شدم و راه رو سمت آشپزخونه بردم مثل خر دروغ میگفتم از صبح که دارو هام رو خورده بودم همون دارو بالا آوردم و الان هم سرگیجه
تا حالا اینطوری نشده بودم و این من رو میمیترسوند زیر لب گفتم
_چیزی نیست پانیذ حتما بخاطر استرسِ این چند روزه
نگاهی به غذاهای رو گاز کردم با دیدن ماهی دلم ضعف رفت
_آخ زهرا جونم ماهی داریم
خنده ای کرد و یه تیکه از ماهی تو بشقاب برام گذاشت بوسه ای رو گونهاش گذاشتم که شکمویی نثارم کرد
کمی ازش خوردم اما با دومین لقمه ام حالم بد شد ته معدهام بدجوری سوخت کمی ازش بو کشیدم چهرم درهم رفت
بشقاب رو دور کردم و سریع رفتم اتاقام حتی اینکه بوش هم بهم بخوره حالم رو بدتر کرده بود
وارد سرویس شدم بعد از چند دقیقه بالا آوردم ، دست و صورتم رو با آب سرد شستم که تا حالم جا بیاد
نگاهی به خودم کردم وحشت کردم چقدر رنگم پریده بود
_جدی جدی چه زود مریض شدم نکنه بخاطر اینکه عادت ماهانه ام این ماه زودتر شده بود مریض شدم
نه بابل چه ربطی داشت
بی حوصله از سرویس بیرون اومدم که همانا رضا هم اومد تو اونم با بشقاب ماهی
رضا: عه اینجایی زهرا خانم گفت اینو بهت بدم
سریع بینیم رو گرفتم تا بوی بد ماهی داخل بینیم نپیچه
_تروخدا اونو ببر پایین حالم بد شد
بهت نگاهم کرد
رضا: اما تو ماهی دوست داری
_نه خیلی بوی بدی میده همین الان بالا آوردم
باشه ای گفت و رفت
لباسی که بخاطر خیسی جلوش رو عوض کردم و کرم آبرسانی به صورتم زدم
رضا اومد داخل کنارم وایستاد تا ساعتش رو دربیار ، نفسی گرفتم که بوی عجیبی تو بینیم پیچید
با تعجب گفتم
_بو میدی؟...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.