Wild rose cabaret

• Wild rose cabaret •

#part158


#paniz

نفسی از پیرهنش کشید و گفت
رضا: نه عطره

بوی عجیبی بینیم رو نوازش میکرد
_نه بوی عطرِ نه بوی عرق یه بوی خاصی میدی

چشاش مهربون شد
رضا: تو که قبلا توله نبودی

حرصی مشتی به بازوش زدم
_بی‌شعور یعنی من سگم

رضا: لطف داری

انگار با هر نفس میخواستم حل بشم تو اون بو و از یاد بردم حرفش رو لوس لب زدم
_منو بغل کن بوی خوبی میدی

لبخندی زد و بغلم کرد دستام دورش حلقه کردم و نفس عمیق کشیدم حالم جا اومد انگار ضعف هایی که بر ماهی داشتم الان رفع شد

تقه ای به در خورد نیکا اومد تو ، دوتایی نگاهش کردیم
سری به نشونه تاسف تکون داد
نیکا: همین چند دقیقه پیش داشتی از حال میرفتی ببین چطوری سرحال شده

رضا اخمی کرد و نگاهم کرد
رضا: چرا به من نگفتی میرفتیم دکتر

_خوبم الان فقط غذا ماهی داریم

نیکا : آره همونی که دوست داری

چینی به بینیم دادم
_دیگه دوسش ندارم فقط میخوام سالاد بخورم

رضا شونه هام رو گرفت و جدا کرد
رضا: واسه شام میخوای بخوری ، سردیه ، سیر نمیشی میخوای سفارش میدیم

_نه سالاد میخورم

نیکا: نمیشه که بیایین پایین

بغ کرده لب زدم
_من سالاد میخورم ماهی بو میده

رضا نفسی کشید
رضا: باشه عزیزم با نیکا برو پایین منم میام

خوشحال با نیکا رفتیم پایین
نیکا : تو حالت خوبه امروز رو مود بودیا

_الان خوبم
شونه ای بالا انداخت پایین پله ها منتظر رضا موندم وقتی اومد با هم سر میز رفتیم

سالادی زیادی ریختم و مشغول خوردن شدم، خانم‌جون دیس پر از ماهی رو سمتم مایل کرد که چینی به بینیم دادم
خانم‌جون: پانیذ از غذا بکش

رضا: پانیذ ماهی نمیخوره مادر‌جون شما بفرمایید

دیگه سوالی نشد هر سری نگاه بهش مینداختم حالم رو بد میکرد


فردا


با خانم‌جون تو حیاط مشغول یاد گرفتن بافت بودم با کلی دنگ و فنگ تونستم یاد بگیرم

خنده ای کرد
خانم‌جون: آفرین ببین یاد گرفتی شاید یکم شل ببافی اما به مرور دیگه کاملا یاد میگیری

چند دور بافتم
_واقعا هم میشه

مهربون نگاهم کرد که بوسه ای به دستش زدم
_مرسی که یادم دادی دردونه

سری به نشونه تاسف تکون داد که به گوشیم پیام اومد بلند شدم و کمی از دور شدم بازش کردم

< نگارم ، ساعت ۳ بیا به این پارک درمور رضا‌ست >

با چشای گرد شده نگاه به متن کردم مگه چی میتونست باشه با استرس از خانم‌جون دور شدم و رفتم بالا تو اتاق

زنگ زدم که ریجکت داد لعنتی چیکار داشت چی میتونست باشه

نکنه چیزی متوجه شده باشه خواستم به رضا زنگ بزنم که پیام از طرف نگار برام اومد

< رضا نباید خبردار بشه >

چی بود مگه .....

#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
دیدگاه ها (۳)

• Wild rose cabaret •#part159#panizبا استرس نشسته بودم رو صن...

• Wild rose cabaret •#part160#paniz رضا: یعنی بخاطر یه دل پی...

• Wild rose cabaret •#part157#leorezaچند دقیقه بعد نگهبان ما...

• Wild rose cabaret •#part156#leoreza پانیذ: آها خانم جون از...

بیب من برمیگردمپارت : 68+ میدونی کجا قراره قرارداد ببندیم؟ _...

Novel panleo ♡ #part⁴⁸ ♡『 paniz 』با غلت خوردن از خواب بیدار ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط