H̷i̷s̷ ̷e̷y̷e̷♱(P¹⁹)
پارت19
ویو کوک
وقتی دیدم نقاب گرگ از حال رفت اون دختر رو ول کردم و به سمتش رفتم جسم بی جونش دست اون پسره هیز بود.
به سمتش رفتم که دیدم میره طبقه 8 و واحد ا. ت.
کوک: هی! هی! تا اینجا باهاش اومدی خیلی زیاده میتونی برگردی.
پسره: من تا اخرش باهاش میمونم.
کوک: میره بمیری یا ببرمت؟
پسره : اوووه خیلی خب این همه غیرت لازم نیس باو بگیر اینم پارتنرت
کوک: برو بابا حوصلتو ندارم پسره هرزه
پسره رفت و کوک ا.ت رو برد به اتاقش( کوک اسم نقاب گرگ و نمیدونه )
روز تخت درازش کرد و کنارش نشست و دستشو گرفت
بعد از چند دقیقه به هوش اومد.
ا. ت:هییییع،
(دستی کشید به صورتش)بابا( بغض)
کوک: بهتری؟
ا. ت: ت. تو اینجا چکار میکنی؟ اینجا واحد منه نمیتونی بیای تو برو بیرون
کوک: خواهش میکنم کاری نکردم
ا. ت: تو هیچ کاری برای من نکردی... صب کن ببینم من چرا دراز کشیده بودم... نکنه...
کوک: هی! هی! هی! من خودم پارتنر دوست دارم نازی به لمس تو ندارم.
ا. ت: نه ترو خدا بیا داشته باش.
کوک: تو همونی که الان تو بغل من داشتی جون میدادی...
ا. ت : زانو هاش رو بغل کرد و اروم گریه کرد.
کوک: چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
ا. ت: خودشو جم و جور کرد تا اینکه متوجه چشمای جئون شد. از پشت نقاب تیره و تار بودن.
کوک: مث اینکه بهتری من برم ...
#jung_kook_we_love_you
#Next_person_is_not_needed
ویو کوک
وقتی دیدم نقاب گرگ از حال رفت اون دختر رو ول کردم و به سمتش رفتم جسم بی جونش دست اون پسره هیز بود.
به سمتش رفتم که دیدم میره طبقه 8 و واحد ا. ت.
کوک: هی! هی! تا اینجا باهاش اومدی خیلی زیاده میتونی برگردی.
پسره: من تا اخرش باهاش میمونم.
کوک: میره بمیری یا ببرمت؟
پسره : اوووه خیلی خب این همه غیرت لازم نیس باو بگیر اینم پارتنرت
کوک: برو بابا حوصلتو ندارم پسره هرزه
پسره رفت و کوک ا.ت رو برد به اتاقش( کوک اسم نقاب گرگ و نمیدونه )
روز تخت درازش کرد و کنارش نشست و دستشو گرفت
بعد از چند دقیقه به هوش اومد.
ا. ت:هییییع،
(دستی کشید به صورتش)بابا( بغض)
کوک: بهتری؟
ا. ت: ت. تو اینجا چکار میکنی؟ اینجا واحد منه نمیتونی بیای تو برو بیرون
کوک: خواهش میکنم کاری نکردم
ا. ت: تو هیچ کاری برای من نکردی... صب کن ببینم من چرا دراز کشیده بودم... نکنه...
کوک: هی! هی! هی! من خودم پارتنر دوست دارم نازی به لمس تو ندارم.
ا. ت: نه ترو خدا بیا داشته باش.
کوک: تو همونی که الان تو بغل من داشتی جون میدادی...
ا. ت : زانو هاش رو بغل کرد و اروم گریه کرد.
کوک: چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
ا. ت: خودشو جم و جور کرد تا اینکه متوجه چشمای جئون شد. از پشت نقاب تیره و تار بودن.
کوک: مث اینکه بهتری من برم ...
#jung_kook_we_love_you
#Next_person_is_not_needed
۱۶.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.