زندگی یک شیطان
پارت 36
-کوک من دوماه دیگه چی میشم
*شیطان درونت کشته میشه و دوباره انسان عادی میشی و برمیگردی ب دنیای خودت
-کوک تو چی توهم باهام میای
*میام ولی اون موقع تو دیگه نمیتونی منو ببینی
-چرا
*این دستوری ای که گرفتم
-چطور میتونم ببینمت
*هیچ جور
*فقط
-فقط چی
*فقط اگه اینجا بمونی می تونی منو ببینی
-عاااااا
-باید بهش فک کنم
*نیازی ب فک کردن نیست تو باید بری ب دنیای خودت
-ولی می خوام تورم ببینم
*متاسفم ولی نمیشه اینجا بمونی
-چرا کوک میشه(با داد)
*بیا پایین بابا گفتم نمیشه (کمی داد)
-بس کن میشه خودت گفتی (داااااااد)
*اه اصن اشتباه کردم بهت گفتم چندش
-خب بالاخره که گفتی پس من میمونم
*ولی من نمی خوام بمونی
-چرااااااا (با حرص و داد)
*چون نمی خوام ببینمت
ویو کوک
بعد گفتن اون حرف از اتاق اومدم بیرون لحظه آخری توی چهرش غرور و ناراحتی دیده میشد خودمم ناراحت شدم که اون حرفو زدم از ته دلم نزدم فقط می خواستم برگرده پیش خونوادش اون قطعا اونجا زندگی بهتری داره
ولی خب من می تونم حافظه اونو پاک کنم اما حافظه خودمو نه ولی وقتی برگرده من میتونم ببینمش اما اون نمیتونه پس اگه برگرده بهتره
ویو پگی
از این حرفش ناراحت شدم تو این چند روز بهش عادت کرده بودم چرا نمی خواست منو ببینه یعنی از من اینقد بدش میاد هوفففف خودمم از خودم بدم میاد چ برسه ب اون
رو تخت دراز کشیدمو ب این ماجرا فک کردم اون قد فک کردم ک خوابم برد
ویو کوک
از بعد دعوا که اومدم حدود یک ساعت میگذره حوصلم سررفته باید برم از دلش در بیارم هر چند که غرورم اجازه نمیدع ولی خب بد جور عذاب وجدان دارم
رفتم اتاق و دیدم گرفته خوابیده چرا با کفش خوابیده بود خواستم برم کفشاشو در بیارم ک دیدم اگه دست بزنم بیدار میشه پس از دور درآوردم (الان میگین این یعنی چی🤣🤣🤣🤣
خب از دور درآورد یعنی با جادوش درآورد یعنی کفشا خودشون در اومدن و کمار در جفت شدن🙃🙃😐😐😐😐 یجوری تو تخیلتون جاش بدین دیگههه🤣🤣🤣)
خودمم خیلی خوابم میومد و اینجا فقط ی تخت داشت و مجبور بودم کنارش بخوابم خب من فقط یبار کنارش خوابیدم
ببینید من هر چقدرم بد باشم اعتقاداتم سر جاش با اینکه صلیب راست رو نمی تونم تحمل کنم ولی بازم با صلیب های برعکس دعا می کنم😌😌😌(پسرم چی پیش خودت فک کردی🙃🙃) عااااام خب مجبور بودم
رفتمو کنارش دراز کشیدم خیلی کیوت می خوابهههه🥺🥺🥺
داشتم همینجوری نگاش میکردم که تکون خورد فک کردم داره بیدار میشه و خودمو زدم ب خواب ولی اون فقط داشت دماغشو می خاروند (آخه الان وقت دماغ خاروندنه 😒😒😒) برای اینکه بیدار نشه دیگه نگاش نکردمو گرفتم خوابیدم
ادامه دارد.......
خب اینبار دیگه بد جایی تموم نشد 🤌🤌🥲
-کوک من دوماه دیگه چی میشم
*شیطان درونت کشته میشه و دوباره انسان عادی میشی و برمیگردی ب دنیای خودت
-کوک تو چی توهم باهام میای
*میام ولی اون موقع تو دیگه نمیتونی منو ببینی
-چرا
*این دستوری ای که گرفتم
-چطور میتونم ببینمت
*هیچ جور
*فقط
-فقط چی
*فقط اگه اینجا بمونی می تونی منو ببینی
-عاااااا
-باید بهش فک کنم
*نیازی ب فک کردن نیست تو باید بری ب دنیای خودت
-ولی می خوام تورم ببینم
*متاسفم ولی نمیشه اینجا بمونی
-چرا کوک میشه(با داد)
*بیا پایین بابا گفتم نمیشه (کمی داد)
-بس کن میشه خودت گفتی (داااااااد)
*اه اصن اشتباه کردم بهت گفتم چندش
-خب بالاخره که گفتی پس من میمونم
*ولی من نمی خوام بمونی
-چرااااااا (با حرص و داد)
*چون نمی خوام ببینمت
ویو کوک
بعد گفتن اون حرف از اتاق اومدم بیرون لحظه آخری توی چهرش غرور و ناراحتی دیده میشد خودمم ناراحت شدم که اون حرفو زدم از ته دلم نزدم فقط می خواستم برگرده پیش خونوادش اون قطعا اونجا زندگی بهتری داره
ولی خب من می تونم حافظه اونو پاک کنم اما حافظه خودمو نه ولی وقتی برگرده من میتونم ببینمش اما اون نمیتونه پس اگه برگرده بهتره
ویو پگی
از این حرفش ناراحت شدم تو این چند روز بهش عادت کرده بودم چرا نمی خواست منو ببینه یعنی از من اینقد بدش میاد هوفففف خودمم از خودم بدم میاد چ برسه ب اون
رو تخت دراز کشیدمو ب این ماجرا فک کردم اون قد فک کردم ک خوابم برد
ویو کوک
از بعد دعوا که اومدم حدود یک ساعت میگذره حوصلم سررفته باید برم از دلش در بیارم هر چند که غرورم اجازه نمیدع ولی خب بد جور عذاب وجدان دارم
رفتم اتاق و دیدم گرفته خوابیده چرا با کفش خوابیده بود خواستم برم کفشاشو در بیارم ک دیدم اگه دست بزنم بیدار میشه پس از دور درآوردم (الان میگین این یعنی چی🤣🤣🤣🤣
خب از دور درآورد یعنی با جادوش درآورد یعنی کفشا خودشون در اومدن و کمار در جفت شدن🙃🙃😐😐😐😐 یجوری تو تخیلتون جاش بدین دیگههه🤣🤣🤣)
خودمم خیلی خوابم میومد و اینجا فقط ی تخت داشت و مجبور بودم کنارش بخوابم خب من فقط یبار کنارش خوابیدم
ببینید من هر چقدرم بد باشم اعتقاداتم سر جاش با اینکه صلیب راست رو نمی تونم تحمل کنم ولی بازم با صلیب های برعکس دعا می کنم😌😌😌(پسرم چی پیش خودت فک کردی🙃🙃) عااااام خب مجبور بودم
رفتمو کنارش دراز کشیدم خیلی کیوت می خوابهههه🥺🥺🥺
داشتم همینجوری نگاش میکردم که تکون خورد فک کردم داره بیدار میشه و خودمو زدم ب خواب ولی اون فقط داشت دماغشو می خاروند (آخه الان وقت دماغ خاروندنه 😒😒😒) برای اینکه بیدار نشه دیگه نگاش نکردمو گرفتم خوابیدم
ادامه دارد.......
خب اینبار دیگه بد جایی تموم نشد 🤌🤌🥲
۱۹.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.