زندگی یک شیطان
پارت 34
-😒😒😒ایشششششششش
ویو پدر بزرگ
دیدم از بالا صداهای زیادی میاد از صاحب رستوران خواستم دل انسان (این جزو غذا های اشرافی شونه)برا رئیس قبیله ماریا بیاره و خودمم رفتم بالا دیدم دیو کانگ مینگ آزاد شده برای گرفتنش باید جلوی راه تنفسش که میشه بینیش ی چیزی بزاری و وقتی نفسش بند بیاد خودش دود میشه میره تو اون ظرف (این دیو دهن نداره)
تا اونا داشتن سرشو گرم می کردن سریع رفتم ی ظرف آوردم برای خوابوندنش ب لیندا نیاز داشتم خوشبختانه لیندا داشت میومد بالا
+لیندا عجله کن باید اون دیو بخوابونی
1با با باشه
لیندا با یه لگد دیو خوابوند (سوپر عن وارد میشود🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣)
سریع رفتمو ظرفو گذاشتم رو بینیش تز اونجایی که ظرفی پیدا نکردم شیشه رب و آوردم😐😐😐😐😐 یواش یواش دود شد رفت تو شیشه رب
ویو کوک
*داریم میرسیم
-ولی اینجا که دیواره
-نرو کوک داری صاف میری تو دیوار
-نروووووووووو
-(جیغ)
ویو پگی
رفتیم تو دیوار ولی چیشد از دیوار رد شدیم که عههههه چ جالب
-چطوری تونستی از دیوار رد شی؟
*اون کلبه ای که اونجاست عمارت خالمه
-تو به اون میگی عمارت اون ک کلا بیست متره
*(پوزخند)
پشمانم از بیرون خیلی کوچیک بود ولی داخلش خیلی بزرگ بود چند هزارتا خدمتکار داشت واقعا ی قصر بود برا خودش
*بیا بریم پیش خاله اون باید تورو ببینه
-باشه
رفتیم پیش خالش فک کنم ساحره بود آخه کلی وسایل جادوگری داشت ختی از اون قوی ها که آینده رو نشون میدن هم داشت
*سلام خاله
2کوک چخبر از این ورا
2معرفی نمی کنی ایشونو
داشتم دور و برو نگاه می کردم که کوک با آرنج زد به کمرم و ب خودم اومدم
-عه ببخشید سلام
2سلام
رفتم جلو و باهاش دست دادم اونم دست داد ولی وقتی دست داد لبخند روی چهرش محو شدو ب ترس تبدیل شد و سریع دستشو کشید
2کوووووووووووک(با داد)
*بله
2نگو که این خودشه
*نه خاله واقعا خودشه
*شما می تونید کاری براش بکنید؟
-وایستا ببینم من چمه کوک چرا ب خودم نمی گی
*بالاخره میفه..
2تو درونت ی شیطان حبس شده
*خاله
2کوک خودتم داری میگی بالاخره باید بفهمه و الانم وقتشه
-یعنی چی که درون من ی شیطان حبس شده؟؟؟؟
-میشه واضح تر بگین -اصن منظورتونو نمی فهمم
-😒😒😒ایشششششششش
ویو پدر بزرگ
دیدم از بالا صداهای زیادی میاد از صاحب رستوران خواستم دل انسان (این جزو غذا های اشرافی شونه)برا رئیس قبیله ماریا بیاره و خودمم رفتم بالا دیدم دیو کانگ مینگ آزاد شده برای گرفتنش باید جلوی راه تنفسش که میشه بینیش ی چیزی بزاری و وقتی نفسش بند بیاد خودش دود میشه میره تو اون ظرف (این دیو دهن نداره)
تا اونا داشتن سرشو گرم می کردن سریع رفتم ی ظرف آوردم برای خوابوندنش ب لیندا نیاز داشتم خوشبختانه لیندا داشت میومد بالا
+لیندا عجله کن باید اون دیو بخوابونی
1با با باشه
لیندا با یه لگد دیو خوابوند (سوپر عن وارد میشود🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣)
سریع رفتمو ظرفو گذاشتم رو بینیش تز اونجایی که ظرفی پیدا نکردم شیشه رب و آوردم😐😐😐😐😐 یواش یواش دود شد رفت تو شیشه رب
ویو کوک
*داریم میرسیم
-ولی اینجا که دیواره
-نرو کوک داری صاف میری تو دیوار
-نروووووووووو
-(جیغ)
ویو پگی
رفتیم تو دیوار ولی چیشد از دیوار رد شدیم که عههههه چ جالب
-چطوری تونستی از دیوار رد شی؟
*اون کلبه ای که اونجاست عمارت خالمه
-تو به اون میگی عمارت اون ک کلا بیست متره
*(پوزخند)
پشمانم از بیرون خیلی کوچیک بود ولی داخلش خیلی بزرگ بود چند هزارتا خدمتکار داشت واقعا ی قصر بود برا خودش
*بیا بریم پیش خاله اون باید تورو ببینه
-باشه
رفتیم پیش خالش فک کنم ساحره بود آخه کلی وسایل جادوگری داشت ختی از اون قوی ها که آینده رو نشون میدن هم داشت
*سلام خاله
2کوک چخبر از این ورا
2معرفی نمی کنی ایشونو
داشتم دور و برو نگاه می کردم که کوک با آرنج زد به کمرم و ب خودم اومدم
-عه ببخشید سلام
2سلام
رفتم جلو و باهاش دست دادم اونم دست داد ولی وقتی دست داد لبخند روی چهرش محو شدو ب ترس تبدیل شد و سریع دستشو کشید
2کوووووووووووک(با داد)
*بله
2نگو که این خودشه
*نه خاله واقعا خودشه
*شما می تونید کاری براش بکنید؟
-وایستا ببینم من چمه کوک چرا ب خودم نمی گی
*بالاخره میفه..
2تو درونت ی شیطان حبس شده
*خاله
2کوک خودتم داری میگی بالاخره باید بفهمه و الانم وقتشه
-یعنی چی که درون من ی شیطان حبس شده؟؟؟؟
-میشه واضح تر بگین -اصن منظورتونو نمی فهمم
۲۱.۲k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.