p
p...55
شب گذشت و صبح شد لیژان داشت موهاشو شونه میکرد که صدای در شنید
لیژان ...بیا تو
لینگ هه ..مزاحم که نیستم
لیژان ..نه دیگه کارم داشت تموم میشد
لینگ هه ..خوبه میخواستم یه چیزی بهت بگم
لیژان .., بفرمایید
لینگ هه.. زمان عروسی مشخص کردیم
هفته آینده
لیژان.. چی چرا اینقد زود
لینگ هه ..هرچی زود تر بشه بهتره اینطوری کسی نمیتواند تو این ازدواج دخالت کنه
لیژان.. مراسم نامزدی نمیگیریم
لینگ هه.. نه اگه نامزدی بگیرم تو هنوز تو قصر میمونی و مورد آزار و اذیت اشراف زاده ها قرار میگیری
لیژان.. آخه من هنوز آماده نیستم نمیتونم اینقد زود همه چیو حضم کنم
لینگ هه.. نگران نباش من یه نفر میزارم تا همه قوانین بهت یاد بده
لیژان ..منظورم اینه برای ازدواج آماده نیستم
لینگ هه.. هان منظورت از اون لحاظ نگران نباش ما فاصلمون حفض میکنیم
لیژان ..دیگه هیچی نگفت لینگ هه براش صبحانه آورد و از اتاق خارج شد کع همین لحظه یوشوشین وارد شد
یوشوشین.. این اینجا چیکار میکنه
لیژان ..عروسی هفته آینده
یوشوشین.. چی چطور چرا اینقد زود
لیژان ..اتفاقیه که افتاده باید آماده بشیم
یوشوشین.. باشه اما ژان نمیخوایی خبرش کنی
لیژان... خبر این ازدواج همه جا پخش میشه و یه دعوت نامه به نیانگما میپرستیم حتما به گوش ژان میرسه اگه دلش بخواد میاد
یوشوشین.. اما باید قبل هر تصمیمی بهش خبر میدادی هرچی نباشه خواهرته
لیژان ..کافیه دیگه مهم نیست .
یوشوشین.. باشه پس من کارای عروسی به عهده میگیرم
لیژان.. خوبه ممنون
یوشوشین.. دیگه صبحانه بخور من دیگه میرم
لیژان ..خوب میخوردی
یوشوشین.. اشتها ندارم فعلا
لیژان ..هرجور راحتی
چن ژیوان تو اتاقش در حال نگاه کردن به نقشهها بود که یکی از سرباز ها مورد عتماد چن ژیوان اومد و گفت
سرباز.. به شاهدخت شیاطین به توافق رسیدید
چن ژیوان.. بگی نگی
سرباز.. منظورتون چیه
چن ژیوان ..ازم خواست نقشه های ییبو بهش بگمو در عوض اونم تیکه های جواهر برام میاره
سرباز.. این کارو میکنه
چن ژیوان.. معلومه انجام نمیده چرا باید سلاحی که شیاطین ازش میترسند به ما بده
سرباز.. خب پس چرا...
چن ژیوان.. اون همینقدر که ییبو از سر رام بر داره کافیه بعدش نقشه های خودمو اجرا میکنم
سرباز.. یعنی میخوایید سر شیاطین کلا بزارید
چن ژیوان ..نه اول اونا هستند که به ما پشت میکنند حالا میبینی
سرباز. بله درست میگید به شیاطین نمیشه اعتماد کرد
چن ژیوان.. اگه کاری نداری میتونی بری
سرباز.. یه نامه از طرف سلیب اتش رسیده
چن ژیوان ..چه نامه ای
سرباز نامه به چن ژیوان داد
چن ژیوان که نامه باز کرد گفت اوووه یه هفته دیگه عروسی داریم اونم عروسی چه کسانی خیلی دلم میخواد حالا چهره دینگ یوشی ببینم
سرباز.. مگه چی نوشتند
چن ژیوان ..دعوت نامه سلیب اتش ب عروسی شاهزاده ارشد...
دست ژان و بقیه بسته بودند اما ژان بیشتر نگران ییبو بود نه خبری نه چیزی ازشون نداشت
ژان.. این کیه
دلربا..این شاهزاده آسمانی هست
ژان ..اصلا چهرش به قبیله آسمانی نمیخوره
دلربا..یه عوضی به تمام معناست اما با این حال یه بار جونمو نجات داده اما کار های خیلی بدی انجام داده که قابل بخشش نیست
ژان حالا چه اتفاقی برای ما میفته
دلربا ..منو که میخواند اعدام کنند تورو نمیدونم
ژان.. معلومه با ییبو لج داره ولی چرا
دلربا..از وقتی میشناسمش وقتی اسم ییبو یا پادشاه اواندل میومد عصبی میشد
ژان ..یعنی کینه قدیمی دارند .
دلربا..منم نمیدونم
ژان.. توهم که هیچی نمیدونی این همه مدت من تو قلمرو آسمانی بودم از تک تک قضیه های اونجا با خبر میشدم
دلربا..خب من فضول نیسم
ژان.. اشتباه نکن به این نمیگن فضولی بهش میگند کنجکاوی اگه تو همه چیز دخالت نکنی ممکنه جونت به خطر بیفته
دلربا.. باشه هرچی تو میگی
ژان. باید یه راه برای فرار پیدا کنیم اینجوری نمیشه
دلربا .بیخودی تلاش نکن این زنجیر ها باز نمیشند هرچقدر بخوایی شلشون کنی سفت تر میشه
ژان. پس یعنی منتظر مرگمون بمونیم اینجوری که نمیشه
شب گذشت و صبح شد لیژان داشت موهاشو شونه میکرد که صدای در شنید
لیژان ...بیا تو
لینگ هه ..مزاحم که نیستم
لیژان ..نه دیگه کارم داشت تموم میشد
لینگ هه ..خوبه میخواستم یه چیزی بهت بگم
لیژان .., بفرمایید
لینگ هه.. زمان عروسی مشخص کردیم
هفته آینده
لیژان.. چی چرا اینقد زود
لینگ هه ..هرچی زود تر بشه بهتره اینطوری کسی نمیتواند تو این ازدواج دخالت کنه
لیژان.. مراسم نامزدی نمیگیریم
لینگ هه.. نه اگه نامزدی بگیرم تو هنوز تو قصر میمونی و مورد آزار و اذیت اشراف زاده ها قرار میگیری
لیژان.. آخه من هنوز آماده نیستم نمیتونم اینقد زود همه چیو حضم کنم
لینگ هه.. نگران نباش من یه نفر میزارم تا همه قوانین بهت یاد بده
لیژان ..منظورم اینه برای ازدواج آماده نیستم
لینگ هه.. هان منظورت از اون لحاظ نگران نباش ما فاصلمون حفض میکنیم
لیژان ..دیگه هیچی نگفت لینگ هه براش صبحانه آورد و از اتاق خارج شد کع همین لحظه یوشوشین وارد شد
یوشوشین.. این اینجا چیکار میکنه
لیژان ..عروسی هفته آینده
یوشوشین.. چی چطور چرا اینقد زود
لیژان ..اتفاقیه که افتاده باید آماده بشیم
یوشوشین.. باشه اما ژان نمیخوایی خبرش کنی
لیژان... خبر این ازدواج همه جا پخش میشه و یه دعوت نامه به نیانگما میپرستیم حتما به گوش ژان میرسه اگه دلش بخواد میاد
یوشوشین.. اما باید قبل هر تصمیمی بهش خبر میدادی هرچی نباشه خواهرته
لیژان ..کافیه دیگه مهم نیست .
یوشوشین.. باشه پس من کارای عروسی به عهده میگیرم
لیژان.. خوبه ممنون
یوشوشین.. دیگه صبحانه بخور من دیگه میرم
لیژان ..خوب میخوردی
یوشوشین.. اشتها ندارم فعلا
لیژان ..هرجور راحتی
چن ژیوان تو اتاقش در حال نگاه کردن به نقشهها بود که یکی از سرباز ها مورد عتماد چن ژیوان اومد و گفت
سرباز.. به شاهدخت شیاطین به توافق رسیدید
چن ژیوان.. بگی نگی
سرباز.. منظورتون چیه
چن ژیوان ..ازم خواست نقشه های ییبو بهش بگمو در عوض اونم تیکه های جواهر برام میاره
سرباز.. این کارو میکنه
چن ژیوان.. معلومه انجام نمیده چرا باید سلاحی که شیاطین ازش میترسند به ما بده
سرباز.. خب پس چرا...
چن ژیوان.. اون همینقدر که ییبو از سر رام بر داره کافیه بعدش نقشه های خودمو اجرا میکنم
سرباز.. یعنی میخوایید سر شیاطین کلا بزارید
چن ژیوان ..نه اول اونا هستند که به ما پشت میکنند حالا میبینی
سرباز. بله درست میگید به شیاطین نمیشه اعتماد کرد
چن ژیوان.. اگه کاری نداری میتونی بری
سرباز.. یه نامه از طرف سلیب اتش رسیده
چن ژیوان ..چه نامه ای
سرباز نامه به چن ژیوان داد
چن ژیوان که نامه باز کرد گفت اوووه یه هفته دیگه عروسی داریم اونم عروسی چه کسانی خیلی دلم میخواد حالا چهره دینگ یوشی ببینم
سرباز.. مگه چی نوشتند
چن ژیوان ..دعوت نامه سلیب اتش ب عروسی شاهزاده ارشد...
دست ژان و بقیه بسته بودند اما ژان بیشتر نگران ییبو بود نه خبری نه چیزی ازشون نداشت
ژان.. این کیه
دلربا..این شاهزاده آسمانی هست
ژان ..اصلا چهرش به قبیله آسمانی نمیخوره
دلربا..یه عوضی به تمام معناست اما با این حال یه بار جونمو نجات داده اما کار های خیلی بدی انجام داده که قابل بخشش نیست
ژان حالا چه اتفاقی برای ما میفته
دلربا ..منو که میخواند اعدام کنند تورو نمیدونم
ژان.. معلومه با ییبو لج داره ولی چرا
دلربا..از وقتی میشناسمش وقتی اسم ییبو یا پادشاه اواندل میومد عصبی میشد
ژان ..یعنی کینه قدیمی دارند .
دلربا..منم نمیدونم
ژان.. توهم که هیچی نمیدونی این همه مدت من تو قلمرو آسمانی بودم از تک تک قضیه های اونجا با خبر میشدم
دلربا..خب من فضول نیسم
ژان.. اشتباه نکن به این نمیگن فضولی بهش میگند کنجکاوی اگه تو همه چیز دخالت نکنی ممکنه جونت به خطر بیفته
دلربا.. باشه هرچی تو میگی
ژان. باید یه راه برای فرار پیدا کنیم اینجوری نمیشه
دلربا .بیخودی تلاش نکن این زنجیر ها باز نمیشند هرچقدر بخوایی شلشون کنی سفت تر میشه
ژان. پس یعنی منتظر مرگمون بمونیم اینجوری که نمیشه
- ۱.۳k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط