p
p...54.
شی چو هنوز بیهوش افتاده بود تو جنگل یه عده ادم از جتگل داشتن عبور میکردن ک یهو متوجه شی چو شدن اومدن نگاهی بهش انداختن فک کردن مرده ولی دیدن هنوز نفس میکشه و خون زیادی از دست داده برای همین اونو باخودشون بردن
افرادهای لئوو خبر اوردن ک نتونستن ییبو بکشن
لئوو..چطور ممکنه من اون همه سرباز فرستادم
سرباز..قربان ما داشتیم مبارزه میکردیم ک یهو تا ب خودمون اومدیم دیدیم با تناب بسته شدیم
لئوو..چطور ممکنه یعنی چی
سرباز..نمیدونم خودمم گیج شدم اما یهوویی این اتفاق افتاد
لئوو..باز این نیرویه عجیب عوضی یه عالمع افراد ببرید ب کوهستان من ییبو زنده یا مرده میخام درضمن یه نامه با تمام اتفاق هایی ک تو کوهستان افتاد بنویس و فرست برای شوکای
سرباز..چشمم قربان
لئوو..باید تا تویه این نیرویه عجیبه ییبو دربیارم
دلربا شمشیرشو در آورد و گفت خیانت کارا
همگی میمیرند
سربازا هنوز هیچ کاری نکردند و بعد یکی اومد و گفت تو دیگه فرمانده ما نیستی
دلربا ..پس فکر کردی از تو دستور میگیرند
اون سرباز گفت از من نه اما یه نفر دیگه هست که ازش دستور بگیرند ناگهان کل آسمان بنفش شد و حوا بد شد ژان و ییبو فقط داشتند تماشا میکردند
دلربا که فهمید کیه با خودش زمزمه کرد
ماه بنفش
ژان.. ماه بنفش اون دیگه کیه
یهویی یه نفر از قبیله آسمانی اومد و وقتی به زمین برخورد کرد یه شتاب با خودش داشت که همگی تقریبا یک یا دو قدم به عقب رفتند
اونی که به زمین اومده بود گفت
فرمانده دلربا و همراهانش دستگیر کنید
حتی نزارید یه نفر در بره
....
اون شخص ک به ماه بنفش میشناختنش پشتش ب ژان و ییبو بود و چهرش معلوم نبود
دلربا..تو اینجا ویمار میکنی این مانوریته منه
؟...دیگه ماموریت تو نیس تو ب جرمه خیانت عدام میشی
دلربا..چیی خیانت چ خیانتی
.....تو با فانی هاکمک کردی ب دشمنامون فک کردی خبردار نمیشم
دلربا..من با دشمن یکی نشدم اونا فقط دوستامن
...همون دوستایی ک میخاستن بکشنت یادت نره من تورو نجات دادم و اگه الان بخوام میتونم بکشمت
دلربا..چطور این حرفو میزنی منم یکی از شماهام
..تو یه دورگه عوضی هستی اگه بخاطر مادرت نبود تا الان کشته بودمت
دلربا..فککردی نمیدونم توهم دورگه هستی مادرت از قبیله اسمانی هست پدرت فانی بوده
.. اون فقط یه قضیه قدیمیه ماه بنفش ب سرباز ها دستور داد دلربا و همراهانشو دستگیر کنن.
ییبو..دیگه وقتشه وارد عمل بشم
اگه از جونتون سیر شدین بایین نزدیک
؟...تو دیگع کی هستی
ییبو..اینش مهم نیس بهتره تا کاد دستت ندادم بزنی ب چاک
؟..تاحالا کسی نتونسته دستورم بده
ییبووخب من اولیشم
ماه بنفش سرشو برگردوند و چهره ییبو دید یه پوزخند زد
؟...ییبو
ییبو..منو میشناسی
؟...از خدمتتون ارادت دارم دستگیرش کنید
سرباز ها حمله کردن ییبو ژان داشتن حمله میکردن ک داشتن دونفری همشونو میمشتن ک ماه بنفش گفت
؟...شمشیراتونو بندازین مگر نه میکشمش
یهوو سرپرست اوردن و یکی از سرباز ها شمشیرشو گزاشت رو گردنش و گفت اگه تسلیم نشید میکشمش
ژان..بهتر شمشیرامونو بندازیم مگرنه سرپرست اسیب میبینه
ییبو و ژان تسلیم شدن و اونارو با طناب بستن ییبو تو یه اتاق جدا بردن اونارو با زنحیر جادویی بسته بودن ک ناتوان بشن و ب راحتی نتونن فرار کنن...
اسلاید 2ورود ماه بنفش
اسلاید ۳ ماه بنفش
شخصیت ماه بنفش
اسم مالچانیو. لقب ماه بنفش شاهزاده قبیله اسمانی بی رحمم سر جدی مبارزگز سرگرمی شکنجه کردنه خیانت کارا وووو.......
شی چو هنوز بیهوش افتاده بود تو جنگل یه عده ادم از جتگل داشتن عبور میکردن ک یهو متوجه شی چو شدن اومدن نگاهی بهش انداختن فک کردن مرده ولی دیدن هنوز نفس میکشه و خون زیادی از دست داده برای همین اونو باخودشون بردن
افرادهای لئوو خبر اوردن ک نتونستن ییبو بکشن
لئوو..چطور ممکنه من اون همه سرباز فرستادم
سرباز..قربان ما داشتیم مبارزه میکردیم ک یهو تا ب خودمون اومدیم دیدیم با تناب بسته شدیم
لئوو..چطور ممکنه یعنی چی
سرباز..نمیدونم خودمم گیج شدم اما یهوویی این اتفاق افتاد
لئوو..باز این نیرویه عجیب عوضی یه عالمع افراد ببرید ب کوهستان من ییبو زنده یا مرده میخام درضمن یه نامه با تمام اتفاق هایی ک تو کوهستان افتاد بنویس و فرست برای شوکای
سرباز..چشمم قربان
لئوو..باید تا تویه این نیرویه عجیبه ییبو دربیارم
دلربا شمشیرشو در آورد و گفت خیانت کارا
همگی میمیرند
سربازا هنوز هیچ کاری نکردند و بعد یکی اومد و گفت تو دیگه فرمانده ما نیستی
دلربا ..پس فکر کردی از تو دستور میگیرند
اون سرباز گفت از من نه اما یه نفر دیگه هست که ازش دستور بگیرند ناگهان کل آسمان بنفش شد و حوا بد شد ژان و ییبو فقط داشتند تماشا میکردند
دلربا که فهمید کیه با خودش زمزمه کرد
ماه بنفش
ژان.. ماه بنفش اون دیگه کیه
یهویی یه نفر از قبیله آسمانی اومد و وقتی به زمین برخورد کرد یه شتاب با خودش داشت که همگی تقریبا یک یا دو قدم به عقب رفتند
اونی که به زمین اومده بود گفت
فرمانده دلربا و همراهانش دستگیر کنید
حتی نزارید یه نفر در بره
....
اون شخص ک به ماه بنفش میشناختنش پشتش ب ژان و ییبو بود و چهرش معلوم نبود
دلربا..تو اینجا ویمار میکنی این مانوریته منه
؟...دیگه ماموریت تو نیس تو ب جرمه خیانت عدام میشی
دلربا..چیی خیانت چ خیانتی
.....تو با فانی هاکمک کردی ب دشمنامون فک کردی خبردار نمیشم
دلربا..من با دشمن یکی نشدم اونا فقط دوستامن
...همون دوستایی ک میخاستن بکشنت یادت نره من تورو نجات دادم و اگه الان بخوام میتونم بکشمت
دلربا..چطور این حرفو میزنی منم یکی از شماهام
..تو یه دورگه عوضی هستی اگه بخاطر مادرت نبود تا الان کشته بودمت
دلربا..فککردی نمیدونم توهم دورگه هستی مادرت از قبیله اسمانی هست پدرت فانی بوده
.. اون فقط یه قضیه قدیمیه ماه بنفش ب سرباز ها دستور داد دلربا و همراهانشو دستگیر کنن.
ییبو..دیگه وقتشه وارد عمل بشم
اگه از جونتون سیر شدین بایین نزدیک
؟...تو دیگع کی هستی
ییبو..اینش مهم نیس بهتره تا کاد دستت ندادم بزنی ب چاک
؟..تاحالا کسی نتونسته دستورم بده
ییبووخب من اولیشم
ماه بنفش سرشو برگردوند و چهره ییبو دید یه پوزخند زد
؟...ییبو
ییبو..منو میشناسی
؟...از خدمتتون ارادت دارم دستگیرش کنید
سرباز ها حمله کردن ییبو ژان داشتن حمله میکردن ک داشتن دونفری همشونو میمشتن ک ماه بنفش گفت
؟...شمشیراتونو بندازین مگر نه میکشمش
یهوو سرپرست اوردن و یکی از سرباز ها شمشیرشو گزاشت رو گردنش و گفت اگه تسلیم نشید میکشمش
ژان..بهتر شمشیرامونو بندازیم مگرنه سرپرست اسیب میبینه
ییبو و ژان تسلیم شدن و اونارو با طناب بستن ییبو تو یه اتاق جدا بردن اونارو با زنحیر جادویی بسته بودن ک ناتوان بشن و ب راحتی نتونن فرار کنن...
اسلاید 2ورود ماه بنفش
اسلاید ۳ ماه بنفش
شخصیت ماه بنفش
اسم مالچانیو. لقب ماه بنفش شاهزاده قبیله اسمانی بی رحمم سر جدی مبارزگز سرگرمی شکنجه کردنه خیانت کارا وووو.......
- ۸۵۱
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط