p

p...۵۷

لی مین به دیدن برادرش رفت

نئوهو.. ارتش برای جنگ آماده هست

لی مین ..اره آمادست هیچ کس فکرشم نمیکنه ما به اونجا حمله کنیم
نئوهو..خودم شخصا به اونجا حمله میکنم

لی مین..باشه ولی منم باهات میام
نئوهو یکی باید اینجا باشه

لی مین.. موجین چینیونگ اینجا هست
نئوهو..چینیونگ خره کی باشه اون حتا از قبیله ما نیست حواست باشه جاسوسی نکنه
لی مین..حواستم حست ولی جاسوسی نمیکنه

نئوهو.. به ار حال ضره منو بیارید


سه ساعت بود که ژان داشت مالچانیو سر گرم می‌کرد

مالچانیو.. انگار داری فقط منو بازی میدی پس بزار نشونت بدم بازی دادن من چه تاوانی داره

ژان.. من واقعا دارم راست میگم از اون پلاک زنجیر دوتا بود

مالچانیو.. بسه دیگه مزخرفات تمومش کن شمشیرشو گذاشت رو گردن ژان

ژان.. میخوایی چیکار کنی

مالچانیو ..معلوم نیست میخوام چیکار کنم

ژان ..هه انگار نمیدونی اگه منو بکشی منم نفرینت میکنم

مالچانیو ..من به نفرین اعتقاد ندارم

ژان.. پس به چی اعتقاد داری
مالچانیو.. فقط به خودم

ژان ..پس چرا تا اینجا با من اومدی

مالچانیو.. نمیدونم چی شد که بهت اعتماد کردم اما هرچی هست مسخرست

ژان ..چونکه احمقی که به من اعتماد کردی

مالچانیو عصبی شد چی گفتی

ژان ..وایستا ببین منظوری نداشتم
مالچانیو.. آخرین حرفتو بزن

ژان ..اسمت چیه

مالچانیو سوالی نگاه کرد چی منظورت چیه

ژان ..واقعا هدف خواستی ندارم فقط فکرمو در گیر کرده بود نمیتونه اسمت ماه بنفش باشه

مالچانیو.. احمق

ژان.. بهم گفتی احمق حالا بی حساب شدیم دیگه نباید منو بکشی

مالچانیو.. کی گفته بی حساب شدیم

ژان ..من

مالچانیو.. خیلی پرویی حقته بکشمت اما فعلا نگهت میدارم

ژان ..یعنی زنده میمونم

مالچانیو.. راستش نمیخوام مرگ ییبو تنها تماشا کنم پس برای همین نگهت میدارم

ژان ..چی مرگ ییبو

مالچانیو.. البته به عنوان کسی ک دوسش داری باید اونجا باشی

ژان ..توی عوضی

مالچانیو.‌ باز داری پرو بازی در میاری به سرباز ها اشاره کرد دهنشو با پارچه ببندن بعد دستور داد ییبو بیارن به سالن قلعه



همگی به سالن قلعه اومدند سرپرست هم اونجا بود ژان بسته بودن به ستون و دهنش بسته بود دلرباهم آوردن مالچانیو خیلی منتظر این بود ییبو بکشه برای همین هرکی بود آورده بود تا شاهد این صحنه فوق‌العاده‌ به قول خودش بشن اما هنوز خودش نیومده بود

دلربا ..ژان حالت خوبه چرا مارو به اینجا اوردن کسی چیزی میدونه

ژان.. که همش سعی داشت چیزی بگه اما پارچه که به دهنش بسته بود جلوی حرفاشو می‌گرفت

سرپرست ..می‌خواند ییبو بکشند

دلربا.. چی حالا میخوایید چیکار کنیم ماه بنفش میشناسم اگه بگه کاری میکنه میکنه حالا باید چیکار کنیم

سرپرست.. فقط بسپارش به سرنوشت

یهویی صدا باز شدن در اومد ییبو وارد سالن شد و دوتا سرباز که شمشیرشون رو گردن ییبو بود تا فرار نکنه

ییبو تا که ژان دید سریع گفت ژان حالت خوبه

دلربا..تو این وضعیت باید نگران خودت باشی

ییبو..شماها اینجا چیکار میکنید
دلربا.. تا اعدام تورو تماشا کنیم

ییبو.. بامزه
دلربا.. دارم جدی میگم برای همین اینجاییم

ییبو ..این ماه بنفش چرا میخواد منو بکشه

سرپرست نفس عمیق کشید
دلربا.. خودت نمیدونی فکر کردم حتما خودت میدونی

ییبو. اگه میدونستم از شماها نمی‌نمیپرسیدم

دلربادیگه چیزی نگفت که مالچانیو وارد صحنه شد
ییبو..بگو چی میخوایی

مالچانیو از شرش خلاص شید

یه ضربه به پای ییبو زدند و یکی از سربازا میخواست گردن ییبو بزنه که یهویی .....
دیدگاه ها (۰)

p...58یهویی شی چو اومد و با یه عده سرباز که انگار از خوده قل...

p..59لینگ هه اومد پیش لیژان لیژان ..کاری داری اومدی لینگ هه....

P.....56ییبو داخل یکی از اتاق های قلعه تنهایی زندانی بود هیچ...

p...55شب گذشت و صبح شد لیژان داشت موهاشو شونه می‌کرد که صدای...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p84همگی تو جنگ بودن که نور اسمان باعث شد همه متوقف بشن و نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط