🥀فصل دوم پارت 72🥀
🥀فصل دوم پارت 72🥀
وارده سالون شدن و خیلی شلوغ بود صدای خانم ها و آقایون تو سالون می پیچید وقتی دان هیونجین جیمین وات رو دیدن به سمتشون قدم برداشت
همین که همون دیدن جیمین هیونجین رو دوستانه بغل کرد بلافاصله از هم جدا شدن
جیمین : خوشتیپ شدی
هیونجین : خوشتیپ بودم
ات : خفشو
دان و هیونجین به سمته ات نگاه کردن
ات : من باید روزه نامزادیتون خبر دار میشدم که شما با هم هستین
دان : ببخشید خوب الان که اینجایی پس بریم بشینیم
هر چهارتاشون نشسته بود و گرم صحبت بودن ساعت ها گذشت دان و هیونجین از پیشه جیمین و ات رفت که به بقیه مهمونا رسیدگی کنن
جیمین : وای دختر خیلی خوشگل شدی
همسرش از حرفه شوهرش خجالتی کشید و گفت
ات : خیلی ممنونم اقایه پارک جیمین شما هم خوشتیپ شدین
جیمین که به مبل تکیه داده بود از مبل فاصله گرفت ل*باشو نزدیک گوش ات کرد و گفت
جیمین : میخواهی بخورمت
ات شکه به جیمین نگاه کرد
ات : چیداری میگی جیمین نه نمیخواهم
جیمین دستشو دوره کمره ات گذاشت و همسرش رو به خودش نزدیک کرد
جیمین : صبر کن بریم خونه دارم واست
ات : جیمین چی میگی اوف از دسته تو
این مرغ عشقا غرق در عاشقشی شون بودن که صدایه شلیک گلوله به گوشش خورد همه داد زدن و جیغ کشیدن همه مهمون ها جشن ترسیده بودن و داد میزدن وقتی دیگه صدایه شلیک اسلحه به گوش نمیخورد همه مهمونا دست به فرار زدن و در عرضه چند دقیقه همیه سالون خالی شد هیوجین به طرفه جیمین اومد
هیونجین : یعنی کاره کیه
جیمین : خوب میدونم کاره کیه
هیونجین : انیوپ درس نمیگم
جیمین : درسته من الان میام
راهی شد اما ات مانع رفتنش شد و با نگرانی و بغض گفت
ات : جیمین کجا میری ترو خدا تنهام نزار
جیمین دستاشو قاب صورته ات کرد
جیمین : نگران نباش عشقم زود میام هیونجین ترو میبره خونه
همسرش با بغض گفت
ات : نه جیمین تو هم بیا نمیتونم بدون تو برم خونه خواهش میکنم
جیمین دیگه هیچی نگفت و از ات جدا شد راهی شد ات دنباله قدم برداشت اما هیونجین دست ات رو گرفت مانع رفتن ات شد
هیونجین : صبر کن ات
دختره گریش گرفت و اشکاش بی اختیار می ریخت
ات : جیمین نرو خواهش میکنم ازت نرو
《《《《《《《《《《
یک ساعت گزشت
دو ساعت گذشت بازم هیچ خبری ازش نبود
صبح شد
بازم هیچ خبری از جیمین نبود همسرش دیونه شده بود کله سالون رو با قدم هاش طی میکرد دستشو گذاشته بود رویه سرش
م/ج : آخه این پسر کجاست
پ/ج : خانم نگران نباش حتما کار داره
روبه عروسش کرد و گفت
پ/ج : نگران نباش دخترم جیمین سالم میاد پیشت
عروسش بغض کرده بود و بزور حرف میزد
ات : خدا کنه پدر
ادامه دارد
وارده سالون شدن و خیلی شلوغ بود صدای خانم ها و آقایون تو سالون می پیچید وقتی دان هیونجین جیمین وات رو دیدن به سمتشون قدم برداشت
همین که همون دیدن جیمین هیونجین رو دوستانه بغل کرد بلافاصله از هم جدا شدن
جیمین : خوشتیپ شدی
هیونجین : خوشتیپ بودم
ات : خفشو
دان و هیونجین به سمته ات نگاه کردن
ات : من باید روزه نامزادیتون خبر دار میشدم که شما با هم هستین
دان : ببخشید خوب الان که اینجایی پس بریم بشینیم
هر چهارتاشون نشسته بود و گرم صحبت بودن ساعت ها گذشت دان و هیونجین از پیشه جیمین و ات رفت که به بقیه مهمونا رسیدگی کنن
جیمین : وای دختر خیلی خوشگل شدی
همسرش از حرفه شوهرش خجالتی کشید و گفت
ات : خیلی ممنونم اقایه پارک جیمین شما هم خوشتیپ شدین
جیمین که به مبل تکیه داده بود از مبل فاصله گرفت ل*باشو نزدیک گوش ات کرد و گفت
جیمین : میخواهی بخورمت
ات شکه به جیمین نگاه کرد
ات : چیداری میگی جیمین نه نمیخواهم
جیمین دستشو دوره کمره ات گذاشت و همسرش رو به خودش نزدیک کرد
جیمین : صبر کن بریم خونه دارم واست
ات : جیمین چی میگی اوف از دسته تو
این مرغ عشقا غرق در عاشقشی شون بودن که صدایه شلیک گلوله به گوشش خورد همه داد زدن و جیغ کشیدن همه مهمون ها جشن ترسیده بودن و داد میزدن وقتی دیگه صدایه شلیک اسلحه به گوش نمیخورد همه مهمونا دست به فرار زدن و در عرضه چند دقیقه همیه سالون خالی شد هیوجین به طرفه جیمین اومد
هیونجین : یعنی کاره کیه
جیمین : خوب میدونم کاره کیه
هیونجین : انیوپ درس نمیگم
جیمین : درسته من الان میام
راهی شد اما ات مانع رفتنش شد و با نگرانی و بغض گفت
ات : جیمین کجا میری ترو خدا تنهام نزار
جیمین دستاشو قاب صورته ات کرد
جیمین : نگران نباش عشقم زود میام هیونجین ترو میبره خونه
همسرش با بغض گفت
ات : نه جیمین تو هم بیا نمیتونم بدون تو برم خونه خواهش میکنم
جیمین دیگه هیچی نگفت و از ات جدا شد راهی شد ات دنباله قدم برداشت اما هیونجین دست ات رو گرفت مانع رفتن ات شد
هیونجین : صبر کن ات
دختره گریش گرفت و اشکاش بی اختیار می ریخت
ات : جیمین نرو خواهش میکنم ازت نرو
《《《《《《《《《《
یک ساعت گزشت
دو ساعت گذشت بازم هیچ خبری ازش نبود
صبح شد
بازم هیچ خبری از جیمین نبود همسرش دیونه شده بود کله سالون رو با قدم هاش طی میکرد دستشو گذاشته بود رویه سرش
م/ج : آخه این پسر کجاست
پ/ج : خانم نگران نباش حتما کار داره
روبه عروسش کرد و گفت
پ/ج : نگران نباش دخترم جیمین سالم میاد پیشت
عروسش بغض کرده بود و بزور حرف میزد
ات : خدا کنه پدر
ادامه دارد
۴.۶k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.