🥀فصل دوم پارت 74🥀
🥀فصل دوم پارت 74🥀
تویه حیاط عمارت که خیلی بزرگ و پر از درخت و گل بود ات نشسته بود هواجین بازی میکرد مادرش هم حسرت به دره عمارت خیره شده بود هواجین چند باری مادرش رو صدا زد اما ات هیچی نشنید
با صدایه که شنید اول بارو نکرد تو افکارش بود باز هم یکی صدایش زد
جیمین : ات
سرش رو بالا آورد به دیدنه جیمین که هواجین بغلش بود چشماش درشت شده بودن و سکوت کرده بود تو همونجا نشسته بود
از رویه زمین بلند شد قدمی برداشت درست رفت جلویه جیمین وایستاد
جیمین هواجین رو رویه زمین گذاشت دختره رویه پاهاش وایستاد و جیمین تو چشمایه همسرش نگاه کرد
همسرش دستشو گذاشت رویه گونه جیمین
ات : این خوابه درسته
جیمین : نه خیرم خواب نیست
همسرش چشماش پر از اشک شد و صداش عوض شد ات دیگه کم کم چشماش سیاهی رفت و کم مونده بود که بیوفته رویه زمین اما شوهرش اون رو گرفت و رویه زمین نشست
جیمین نگران به چهره همسرش نگاه کرد همون دقیقه هواجین گریش گرفت و گریه میکرد همون دقیقه همه از تو سالون اومدن حیاط با دیدنه جیمین حسی از بغض و ناراحتی خوشحالی بهشون دست داد
《《《《《《《《
وقتی چشماش رو باز کرد اول تار میدید اما بعد از چند مین درست میدید صورتش رو به طرف چپ چرخوند و با دیدنه جیمین گریش گرفت جیمین دستشو نوازش بار رویه گونه همسرش گذاشت
جیمین : دیگه گریه نکن شیرینیه من
همسرش رویه تخت نشست
ات : جیمین
دستاشو باز کرد و دوره کمره جیمین حلقه کرد دلش پر بود و گریه میکرد جیمین دستشو گذاشته بود رویه کمره ات
بلخره گریش تموم شد و از بغل جیمین بیرون رفت جیمین دستاشو قاب صورتش کرد
جیمین: دیگه پیشتم گریه نکن باشه شیرینیه من بهت قول میدم دیگه ترکت نمیکنم باشه
ات : جیمین کجا بودی
جیمین : تعریف میکنم الان بیا بغلم
جیمین کنارش رویه تخت دراز کشید
به خودش نزدیک کرد و سرشو گذاشت رویه س*ینه خودش موهاش رو نوازش میکرد
ادامه دارد
بای بای
تویه حیاط عمارت که خیلی بزرگ و پر از درخت و گل بود ات نشسته بود هواجین بازی میکرد مادرش هم حسرت به دره عمارت خیره شده بود هواجین چند باری مادرش رو صدا زد اما ات هیچی نشنید
با صدایه که شنید اول بارو نکرد تو افکارش بود باز هم یکی صدایش زد
جیمین : ات
سرش رو بالا آورد به دیدنه جیمین که هواجین بغلش بود چشماش درشت شده بودن و سکوت کرده بود تو همونجا نشسته بود
از رویه زمین بلند شد قدمی برداشت درست رفت جلویه جیمین وایستاد
جیمین هواجین رو رویه زمین گذاشت دختره رویه پاهاش وایستاد و جیمین تو چشمایه همسرش نگاه کرد
همسرش دستشو گذاشت رویه گونه جیمین
ات : این خوابه درسته
جیمین : نه خیرم خواب نیست
همسرش چشماش پر از اشک شد و صداش عوض شد ات دیگه کم کم چشماش سیاهی رفت و کم مونده بود که بیوفته رویه زمین اما شوهرش اون رو گرفت و رویه زمین نشست
جیمین نگران به چهره همسرش نگاه کرد همون دقیقه هواجین گریش گرفت و گریه میکرد همون دقیقه همه از تو سالون اومدن حیاط با دیدنه جیمین حسی از بغض و ناراحتی خوشحالی بهشون دست داد
《《《《《《《《
وقتی چشماش رو باز کرد اول تار میدید اما بعد از چند مین درست میدید صورتش رو به طرف چپ چرخوند و با دیدنه جیمین گریش گرفت جیمین دستشو نوازش بار رویه گونه همسرش گذاشت
جیمین : دیگه گریه نکن شیرینیه من
همسرش رویه تخت نشست
ات : جیمین
دستاشو باز کرد و دوره کمره جیمین حلقه کرد دلش پر بود و گریه میکرد جیمین دستشو گذاشته بود رویه کمره ات
بلخره گریش تموم شد و از بغل جیمین بیرون رفت جیمین دستاشو قاب صورتش کرد
جیمین: دیگه پیشتم گریه نکن باشه شیرینیه من بهت قول میدم دیگه ترکت نمیکنم باشه
ات : جیمین کجا بودی
جیمین : تعریف میکنم الان بیا بغلم
جیمین کنارش رویه تخت دراز کشید
به خودش نزدیک کرد و سرشو گذاشت رویه س*ینه خودش موهاش رو نوازش میکرد
ادامه دارد
بای بای
۵.۲k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.