نام رمان:ارباب عمارت
نام رمان:ارباب عمارت
PART:3
آجوما:ا.ت بیدار شو باید برای ارباب شام درست کنیم
ا.ت:چشم الان میام
آجوما از اتاقم رفت بیرون و منم رفتم یکم آب به صورتم زدم کارام که تموم شد رفتم پایین تا به آجوما کمک کنم
ا.ت:خب آجوما باید چیکار کنم؟
آجوما:بیا سبزی هارو خورد کن
ا.ت:باشه
شروع به خورد کردن سبزی ها کردم که زنگ در خورد
آجوما:میشه بری در رو باز کنی؟
ا.ت:الان میرم
رفتم در رو باز کردم که دیدم یک دختر که لباسش خیلیییی باز بود و آرایشش غلیظ بود دیدم
لورا:خدمتکار ته ته کجاست؟(لوس)
ا.ت:منظورتون اربابه؟
لورا:آره
ا.ت:توی اتاقشون هستن
اون دختره من رو هل داد و رفت به سمت اتاق ارباب رفتم پیش آجوما
ا.ت:آجوما این دیگه کی بود؟
آجوما:دوست دختر ارباب
ا.ت:چی ارباب دوست دختر داره؟(تعجب)
آجوما:آره حالا چرا تعجب کردی؟
ا.ت:هیچی ولش کن
دیگه با آجوما حرف نزدم و به کارم ادامه دادم هعییی خیلی ناراحت شدم فکر کنم باید دست از دوست داشتنش بر دارم
نیم ساعت بعد
شام آماده شد و من و آجوما میز رو چیدیم
آجوما:ا.ت برو ارباب رو صدا کن
ا.ت:باشه
رفتم به سمت اتاق ارباب و در زدم
ا.ت:ارباب شام آمادست
تهیونگ:باشه الان میای(سرد)
رفتم پایین کنار آجوما وایسادم دیدم ارباب و اون دختره دارن میان پایین نشستن و شروع به خوردن شام کردن شامشون رو که خوردن رفتن داخل اتاق اوفففف واقعا خستم رفتم ظرف هارو شستم بعد از شستن ظرف ها رفتم داخل اتاقم و خوابیدم
صبح
از خواب پاشدم و لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین تا صبحانه درست کنم دیدم آجوما داخل آشپز خونست
ا.ت:صبح بخیر آجوما(لبخند )
آجوما:صبح توهم بخیر(لبخند )
دیدم ارباب و دختره اومدن پایین
ا.ت:آجوما اسم دوست دختر ارباب چیه؟
آجوما:لورا
ذهن ا.ت
چییییی لورا چقدر شبیه اون لورایی که همیشه داخل مدرسه من رو اذیت میکرد عملا آذارم میداد
آجوما:ا.تتتتت(داد)
ا.ت:بله
آجوما:یک ساعته دارم صدات میکنم چیزی شده؟
ا.ت:نه چیزی نشده(لبخند)
آجوما:خیله خب باشه
دیدم لورا هی بهم نگاه میکنه نکنه شناختتم نهههه خدا نکنه من رو بشناسه صبحونه شون رو که خوردن ارباب رفت سر کار و فقط توی عمارت من بودم و آجوما و لورا
آجوما:ا.ت بیا ظرف هارو جمع کنیم
ا.ت:چشم
من و آجوما داشتیم ظرف هارو جمع میکردیم کا لورا اومد سمتمون
لورا:آجوما من با ا.ت کار دارم
بدون اینکه اجازه صحبت کردن رو به آجوما بده دست من رو گرفت و من رو برد داخل یک اتاق
لورا:به به ببین کی رو بعد از چند وقت دیدم ا.ت خانم من رو که به یاد میاری مگه نه؟ معلومه که باید یادت باشه کسی که دشمن جونت بود و الانم هیچ تغییری نکرده همون قدر ازت متنفرم قراره کارام رو اینجا هم ادامه بدم
ا.ت:
............ادامه دارد
(شرایط: ۱۰لایک)
PART:3
آجوما:ا.ت بیدار شو باید برای ارباب شام درست کنیم
ا.ت:چشم الان میام
آجوما از اتاقم رفت بیرون و منم رفتم یکم آب به صورتم زدم کارام که تموم شد رفتم پایین تا به آجوما کمک کنم
ا.ت:خب آجوما باید چیکار کنم؟
آجوما:بیا سبزی هارو خورد کن
ا.ت:باشه
شروع به خورد کردن سبزی ها کردم که زنگ در خورد
آجوما:میشه بری در رو باز کنی؟
ا.ت:الان میرم
رفتم در رو باز کردم که دیدم یک دختر که لباسش خیلیییی باز بود و آرایشش غلیظ بود دیدم
لورا:خدمتکار ته ته کجاست؟(لوس)
ا.ت:منظورتون اربابه؟
لورا:آره
ا.ت:توی اتاقشون هستن
اون دختره من رو هل داد و رفت به سمت اتاق ارباب رفتم پیش آجوما
ا.ت:آجوما این دیگه کی بود؟
آجوما:دوست دختر ارباب
ا.ت:چی ارباب دوست دختر داره؟(تعجب)
آجوما:آره حالا چرا تعجب کردی؟
ا.ت:هیچی ولش کن
دیگه با آجوما حرف نزدم و به کارم ادامه دادم هعییی خیلی ناراحت شدم فکر کنم باید دست از دوست داشتنش بر دارم
نیم ساعت بعد
شام آماده شد و من و آجوما میز رو چیدیم
آجوما:ا.ت برو ارباب رو صدا کن
ا.ت:باشه
رفتم به سمت اتاق ارباب و در زدم
ا.ت:ارباب شام آمادست
تهیونگ:باشه الان میای(سرد)
رفتم پایین کنار آجوما وایسادم دیدم ارباب و اون دختره دارن میان پایین نشستن و شروع به خوردن شام کردن شامشون رو که خوردن رفتن داخل اتاق اوفففف واقعا خستم رفتم ظرف هارو شستم بعد از شستن ظرف ها رفتم داخل اتاقم و خوابیدم
صبح
از خواب پاشدم و لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین تا صبحانه درست کنم دیدم آجوما داخل آشپز خونست
ا.ت:صبح بخیر آجوما(لبخند )
آجوما:صبح توهم بخیر(لبخند )
دیدم ارباب و دختره اومدن پایین
ا.ت:آجوما اسم دوست دختر ارباب چیه؟
آجوما:لورا
ذهن ا.ت
چییییی لورا چقدر شبیه اون لورایی که همیشه داخل مدرسه من رو اذیت میکرد عملا آذارم میداد
آجوما:ا.تتتتت(داد)
ا.ت:بله
آجوما:یک ساعته دارم صدات میکنم چیزی شده؟
ا.ت:نه چیزی نشده(لبخند)
آجوما:خیله خب باشه
دیدم لورا هی بهم نگاه میکنه نکنه شناختتم نهههه خدا نکنه من رو بشناسه صبحونه شون رو که خوردن ارباب رفت سر کار و فقط توی عمارت من بودم و آجوما و لورا
آجوما:ا.ت بیا ظرف هارو جمع کنیم
ا.ت:چشم
من و آجوما داشتیم ظرف هارو جمع میکردیم کا لورا اومد سمتمون
لورا:آجوما من با ا.ت کار دارم
بدون اینکه اجازه صحبت کردن رو به آجوما بده دست من رو گرفت و من رو برد داخل یک اتاق
لورا:به به ببین کی رو بعد از چند وقت دیدم ا.ت خانم من رو که به یاد میاری مگه نه؟ معلومه که باید یادت باشه کسی که دشمن جونت بود و الانم هیچ تغییری نکرده همون قدر ازت متنفرم قراره کارام رو اینجا هم ادامه بدم
ا.ت:
............ادامه دارد
(شرایط: ۱۰لایک)
۱.۸k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.