پارت

#پارت272

_کوفت بخورم خو؟ کوفت!
دلم خوشه رفیق دارم!

عاطفه به شدت میخندید و هر چه تلاش میکرد نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد!

بهنام چپ چپ نگاهش کرد و روبه فرشید گفت :

_بگو نخنده دیگه .

روزبه_بهنام حالا همین الان باید واست جور کنن؟
مگه پیتزاس زنگ بزنن نیم ساعت بعد تو جعبه بدن دستت؟؟

بهنام اخم کرد و گفت :

_من نمیدونم دیگ اینش به خودتون مربوط میشه!

فرشید کمپوت آناناس را باز کرد و به طرف بهنام گرفت:

_عشقم حرص نخور ، آناناس بخور!

بهنام با حرص کمپوت را از دست فرشید کشید و گوشه ای ایستاد!
و مشغول خوردن شد و دائم نگاهش بین آن چهار نفر میچرخید!

به مهری دقت کرد و گونه های سرخش را که دید فهمید که روزبه باز موج احساساتش فوران کرده !
نگاهش را به سمت فرشید کشاند !
هر دو سرشان را در گوشی کرده و با هم می خندیدند!

خیلی ناگهانی کمپوت را روی میز کنارش کوبید بلند گفت :

_نه دیگ دارید شورشو در میااااارید!

بلافاصله عاطفه جیغ خفه ای کشید و مهری پرید .

فرشید_مرض داری؟ زهرمون ترکید!
بابا جان جدتون یکیو واسه این جور کنید مخمونو خورد!

مهری با اخم چشم غره گفت :

_سعی میکنم پیگیری کنم!

...
دیدگاه ها (۴)

#پارت273چند روز بعد ...فرشید کوله پشتی ب دست در اتاق را باز ...

#پارت274از ماشین پیاده شد و کوله پشتی اش را روی کولش انداخت ...

#پارت272فرشید بلند خندید و بهنام به سمتش هجوم برد و عاطفه خو...

#پارت271مهری که به طرف روزبه خم شده بود با شنیدن صدای بهنام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط