آشنایی خونین~°
آشنایی خونین~°
p 12
تهیونگ:
مشغول کارام بودم که یه لحظه قیافهی مظلوم ات جلو چشمام اومد مرگ آقای پارک تقصیر ات بود اگه اون لی وون رو اذیت نمیکرد لی وون به ما کاری نداشت و آقای پارک هم هنوز زنده بود
من دوسش داشتم ولی دیگه ندارم فقط به خاطر سرنوشت باهاش ازدواج کردم وگرنه اصلا ازش خوشم نمیاد
ات:
از خواب بیدار شدم رفتم سر و صورتم رو شستم خواستن برم بیرون که یادم افتاد اینجا زندانی ام لعنت به تو تهیونگ که اینکار رو باهام کردی!(فقط فیکه جدی نگیرید)
اجوما:دخترم غذات رو برات آوردم
ات:خیلی ممنون آجوما جونم ولی من غذا نمیخورم گرسنه نیستم
اجوما:ولی دخترم اگه نخوری تهیونگ من رو میکشه
ات:غلط میکنه تو هم بهش بگو که خورد
آجوما:ولی آخه.....
ات:آجوما اذیت نکن گفتم گرسنه نیستم
آجوما:خیله خوب باشه دخترم
نشستم یه کتاب خوندم تا حوصلم بیشتر از این سر نره که تهیونگ اومد تو اتاق
تهیونگ:چرا غذاتو نخوردی؟(جدی)
ات:........
تهیونگ:گفتم چرا غذاتو نخوردی!(داد و عربده)
ات:فک نکنم به تو ربطی که من غذا میخورم یا نه!
تهیونگ:تو میفهمی چی میکی همین الان غذات رو کوفت میکنی!(داد)
ات:نمیخوام
تهیونگ چونهی ات رو گرفت
تهیونگ:وقتی میگم باید بخوری یعنی باید بخوری فهمیدی!
ات:برای تو چه اهمیتی داره منو بزور آوردی اینجا مجبورم کردی باهات ازدواج کنم حالا هم که این جوری باهام رفتار میکنی توقع داری غذامو......
تهیونگ:خفه شو(عربده)
تهیونگ اینو گفت و رفت!
لایک و فالو فراموش نشه💜
#جیمین #تهیونگ #کوک #شوگا #هوسوک #جین #نامجون #یونگی #جیهوپ #جونگکوک #وی #وانشات #سناریو #بیتیاس #تکپارتی #فیک #بی_تی_اس
p 12
تهیونگ:
مشغول کارام بودم که یه لحظه قیافهی مظلوم ات جلو چشمام اومد مرگ آقای پارک تقصیر ات بود اگه اون لی وون رو اذیت نمیکرد لی وون به ما کاری نداشت و آقای پارک هم هنوز زنده بود
من دوسش داشتم ولی دیگه ندارم فقط به خاطر سرنوشت باهاش ازدواج کردم وگرنه اصلا ازش خوشم نمیاد
ات:
از خواب بیدار شدم رفتم سر و صورتم رو شستم خواستن برم بیرون که یادم افتاد اینجا زندانی ام لعنت به تو تهیونگ که اینکار رو باهام کردی!(فقط فیکه جدی نگیرید)
اجوما:دخترم غذات رو برات آوردم
ات:خیلی ممنون آجوما جونم ولی من غذا نمیخورم گرسنه نیستم
اجوما:ولی دخترم اگه نخوری تهیونگ من رو میکشه
ات:غلط میکنه تو هم بهش بگو که خورد
آجوما:ولی آخه.....
ات:آجوما اذیت نکن گفتم گرسنه نیستم
آجوما:خیله خوب باشه دخترم
نشستم یه کتاب خوندم تا حوصلم بیشتر از این سر نره که تهیونگ اومد تو اتاق
تهیونگ:چرا غذاتو نخوردی؟(جدی)
ات:........
تهیونگ:گفتم چرا غذاتو نخوردی!(داد و عربده)
ات:فک نکنم به تو ربطی که من غذا میخورم یا نه!
تهیونگ:تو میفهمی چی میکی همین الان غذات رو کوفت میکنی!(داد)
ات:نمیخوام
تهیونگ چونهی ات رو گرفت
تهیونگ:وقتی میگم باید بخوری یعنی باید بخوری فهمیدی!
ات:برای تو چه اهمیتی داره منو بزور آوردی اینجا مجبورم کردی باهات ازدواج کنم حالا هم که این جوری باهام رفتار میکنی توقع داری غذامو......
تهیونگ:خفه شو(عربده)
تهیونگ اینو گفت و رفت!
لایک و فالو فراموش نشه💜
#جیمین #تهیونگ #کوک #شوگا #هوسوک #جین #نامجون #یونگی #جیهوپ #جونگکوک #وی #وانشات #سناریو #بیتیاس #تکپارتی #فیک #بی_تی_اس
۶.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.