آشنایی خونین~°
آشنایی خونین~°
p ۱۱
ویو ات:
دوباره سرم داد زد.
نمیدونم چرا از وقتی آقای پارک مرده تهیونگ هم باهام سرد رفتار میکنه انگار من کشتمش تازه اتاق هامون هم جداست و پیش هم نمیخوابیم
رفتم توی حیاط تا یکم قدم بزنم
تهیونگ:هی ات اینجا چیکار میکنی(سرد)
ات:اومدم یکم قدم بزنم تا یه بادی به صورتم بخوره
تهیونگ:برو تو اتاقت.زود(سرد و جدی)
ات:باشه هرچی تو بگ🙂
رفتم تو اتاقم که اونم اومد اونجا
تهیونگ:از این به بعد اجازه نداری که بری بیرون و همین جا تو اتاقت میمونی
ات:چی؟....ولی....آخه.....چرا؟
تهیونگ:همینی که گفتم به آجوما میگم غذات رو بیاره
تهیونگ رفت بیرون درم قفل کرد
ات:تهیونگ....تهیونگ بزار بیام بیرون ........ولم کن تروخدا بزار بیام بیرون
تهیونگ:
ات خیلی جیغ و داد میکرد و با پاش میکوبید به در
ات:
اون خیلی وحشی شده بود انگار دیگه دوسم نداشت ای خدا آخه چرا باید زندگی من اینجوری باشه ۱ ماهه که مامان و بابام رو ندیدم و ازشون خبر ندارم چرا باید گیر یه عوضی بیوفتم که اینطوری با احساساتم بازی کنه😭😭😭😭
تو همین حال و هوا ها خوابم برد
لایک و فالو پلیز
p ۱۱
ویو ات:
دوباره سرم داد زد.
نمیدونم چرا از وقتی آقای پارک مرده تهیونگ هم باهام سرد رفتار میکنه انگار من کشتمش تازه اتاق هامون هم جداست و پیش هم نمیخوابیم
رفتم توی حیاط تا یکم قدم بزنم
تهیونگ:هی ات اینجا چیکار میکنی(سرد)
ات:اومدم یکم قدم بزنم تا یه بادی به صورتم بخوره
تهیونگ:برو تو اتاقت.زود(سرد و جدی)
ات:باشه هرچی تو بگ🙂
رفتم تو اتاقم که اونم اومد اونجا
تهیونگ:از این به بعد اجازه نداری که بری بیرون و همین جا تو اتاقت میمونی
ات:چی؟....ولی....آخه.....چرا؟
تهیونگ:همینی که گفتم به آجوما میگم غذات رو بیاره
تهیونگ رفت بیرون درم قفل کرد
ات:تهیونگ....تهیونگ بزار بیام بیرون ........ولم کن تروخدا بزار بیام بیرون
تهیونگ:
ات خیلی جیغ و داد میکرد و با پاش میکوبید به در
ات:
اون خیلی وحشی شده بود انگار دیگه دوسم نداشت ای خدا آخه چرا باید زندگی من اینجوری باشه ۱ ماهه که مامان و بابام رو ندیدم و ازشون خبر ندارم چرا باید گیر یه عوضی بیوفتم که اینطوری با احساساتم بازی کنه😭😭😭😭
تو همین حال و هوا ها خوابم برد
لایک و فالو پلیز
۶.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.