آشنایی خونین

آشنایی خونین~°
p 14
آخر


دیدم که تهیونگ کنارم نشسته و بهم خیره شده
با تعجب نگاهش کردم

تهیونگ:چیه؟تاحالا منو ندیدی که اینطوری بهم زل زدی؟
ات:تهیونگ......تو .........تو
تهیونگ:من چی؟هاااا؟
ات:چه اتفاقی افتاد من چرا توی اتاق توام؟
تهیونگ:هیچی فقط سرت گیج رفت آوردمت تو اتاق
ات:تهیونگ!خودتی؟!
تهیونگ:پس میخواستی کی باشه؟
ات:آخه بعد از فوت آقای پارک تو دیگه بهم اهمیت نمیدادی و همش باهام سرد برخورد میکردی چیشده که یهو مهربون شدی؟
تهیونگ:خب ات من که بهت گفتم یه خون‌آشامه مهربونم ولی تو حرفم رو جدی نگرفتی
ات:پس چرا تو این مدت باهام اینجوری رفتار میکردی؟
تهیونگ:خوب ات من فک میکردم مرگ آقای پارک تقصیر توعه به خاطر همین ازت متنفر شده بودم آخه من آقای پارک رو مثل پدر واقعیم دوست داشتم اما هیچی تقصیر تو نبود حتی اگه تو نمیومدی هم لی وون با ما دشمنی می‌کرد و یکی از ما رو میکشت
من از همون اول بهت علافه داشتم دلم نمیخواد تو رو از دست بدم پس لطفا باهام بمون و ترکم نکن🥺

ات:تهیونگ
منم تو رو دوست دارم اما این مدت که باهام بد شده بودی حسم از بین رفته بود ولی الان دوباره برگشته
با این حرفات خیلی راحت دلمو به دست میاری

تهیونگ:پس باهام قرار میذاری؟
ات:تهیونگ حالت خوب نیستا ما همون روز ازدواج کردیم احمق کوچولو
تهیونگ:راست میگی ها😂😂
ات:😂😂😂
راستی من چند وقته بیهوشم؟
تهیونگ:دو روری میشه
ات:دو روز!
تهیونگ:آره.از طریق گوی جادویی به همه چی پی بردم
تهیونگ:فقط یه چیز مونده
ات:چی؟
تهیونگ:اینکه تو رو هم یه خون‌آشام کنم
ات:ولی چطوری میخوای این کار رو کنی؟
تهیونگ:با فرو بردن دندونای تیزم تو گردنت
ات:چی؟!......ولی......حتما درد داره
تهیونگ:معلومه که درد داره چی فک کردی بزار همین الان خون‌آشامت کنم
ات:ععااا خوب مرسی فک کنم بهتره من بخوابم
تهیونگ:😂😂😂شوخی کردم بابا نگران هیچی نباش من ازت به خوبی مراقبت میکنم💕
ات:تهیونگ،مرسی که اومدی تو زندگیم
تهیونگ:بهم بگو ته ته کوچولو
ات:ته ته کوچولو
تهیونگ:خیلی دوست دارم
ات:من بیشتر
تهیونگ:من خیلی بیشتر♥️



💜پایان💜


مزخرف شد نه؟
حس میکنم پایانش اونطوری که باید نشد نظر بدید

فالو=فالو
دیدگاه ها (۲۲)

فیک جدیدمافیای من^p 1ویو ات:سلام من پارک ات هستم ۱۶ سالمه.با...

مافیای من^p 2با جیمین رفتیم طبقه بالا و رفتیم تو یه اتاق که ...

آشنایی خونین~°p 13بعد اینکه تهیونگ سرم داد زد بغض ته گلوم شک...

آشنایی خونین~°p 12تهیونگ:مشغول کارام بودم که یه لحظه قیافه‌ی...

سلامممممم😭🌷🌷🌷اقای ××: ات بلاخره فهمید؟ته: اره همه چیز رو فهم...

ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه ۰۰۹ خیلی...

پارت۱۴# حلقه_سکوت ویو تهیونگ * بعد از شستن ظرفا حسابی خسته ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط