آشنایی خونین~°
آشنایی خونین~°
p 13
بعد اینکه تهیونگ سرم داد زد بغض ته گلوم شکست و شروع کردم به گریه کردن اینم از سرنوشت من که باید یه همچین زندگی داشته باشم
تهیونگ :
دیگه اونو دوست نداشتم اما وقتی رفتم بیرون از توی اتاق صدای گریه شنیدم معلوم بود ناراحت شده خواستم برم پیشش اما غرورم این اجازه رو نداد به خاطر همین رفتم تو اتاق خودم
ات:
اینقدر گریه کردم که خوابم برد.
با نوازش های یک نفر روی سرم بیدار شدم
آجوما:دخترم پاشو چقدر میخوابی
ات:بله آجوما(خواب آلود)
آجوما:پاشو برات صبحونه آوردم
ات:آهان خیلی ممنون
آجوما:خواهش میکنم دخترم
ات:آجوما
آجوما:بله
ات:میشه برم توی حیاط خونه فقط تو حیاط که یه بادی به کلم بخوره
آجوما:ولی تهیونگ گفته که نباید از اتاق بیرون بری
ات:آجوما لطفا(کیوت)
آجوما:خیله خوب باشه برو فقط خیلی زود برگرد تو اتاقت
ات:مرسی آجوما جونم
رفتم تو حیاط و یه نفسی تازه کردم همونجا تو حیاط راه میرفتم رفتم اون بالای حیاط که تا زمین یک متر و نیمی فاصله داشت اونجا وایساده بودم که سرم گیج رفت و یهو افتادم زمین
چشمام رو که باز کردم با صحنهی عجیبی روبرو شدم
من دیدم که.........
p 13
بعد اینکه تهیونگ سرم داد زد بغض ته گلوم شکست و شروع کردم به گریه کردن اینم از سرنوشت من که باید یه همچین زندگی داشته باشم
تهیونگ :
دیگه اونو دوست نداشتم اما وقتی رفتم بیرون از توی اتاق صدای گریه شنیدم معلوم بود ناراحت شده خواستم برم پیشش اما غرورم این اجازه رو نداد به خاطر همین رفتم تو اتاق خودم
ات:
اینقدر گریه کردم که خوابم برد.
با نوازش های یک نفر روی سرم بیدار شدم
آجوما:دخترم پاشو چقدر میخوابی
ات:بله آجوما(خواب آلود)
آجوما:پاشو برات صبحونه آوردم
ات:آهان خیلی ممنون
آجوما:خواهش میکنم دخترم
ات:آجوما
آجوما:بله
ات:میشه برم توی حیاط خونه فقط تو حیاط که یه بادی به کلم بخوره
آجوما:ولی تهیونگ گفته که نباید از اتاق بیرون بری
ات:آجوما لطفا(کیوت)
آجوما:خیله خوب باشه برو فقط خیلی زود برگرد تو اتاقت
ات:مرسی آجوما جونم
رفتم تو حیاط و یه نفسی تازه کردم همونجا تو حیاط راه میرفتم رفتم اون بالای حیاط که تا زمین یک متر و نیمی فاصله داشت اونجا وایساده بودم که سرم گیج رفت و یهو افتادم زمین
چشمام رو که باز کردم با صحنهی عجیبی روبرو شدم
من دیدم که.........
۷.۴k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.