ساعت شیش عصر بود بیدار شدم لباسام رو مرتب کردمو رفتم پایی
ساعت شیش عصر بود بیدار شدم لباسام رو مرتب کردمو رفتم پایین دیدم ملکه ی مادر نشسته روی مبل سلطنتیش رفتم کنارش نشَتم گفتم
ات:سلام مادر
ملکه:سلام زیبای خفتم خوبی ات میخواستم بگم فردا عروسیتونه دیگه قراره بری قصر سدر اعطم درسته
ات:بله مادر درسته
ملکه:مراقب خودت باش باشه تو فقط 16سالته پرنسسم خیلی بچه ای ولی پدرت... (ناراحت)
ات:مادر من عاشق پرنس جین هستم نگران بنده نباشین
ملکه:دختر خودمی
خدمه:بانو ی من غذا امادست تشریف بیارین
ملکه:بریم
با مادرم دست در دست رفتیم نشستیم پدرم اول غذا را شروع کرد و سپس ما تمام که کردیم من همیشه دوست داشتم به خدمه کمک کمنم پس ظرفارو کمک کردم جمع کنن رفتیم خوابیدیم
پرش به فرداساعت ۸ صبح::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ات ویو
بیدار شدم صبحونرو خوردم برگشتم اتاقم پدرم میکاپ ارتیست فرستاده بود ارایشم کردن موهامو حالت دادن لباس عروسیمو پوشیدم کفشامو پوشیدمو رفتیم پایین پرنس جین هم اومده بودن باهم رفتیمو عروسیمونو کردیم هم زمان با من برادر عالطجناب هم ازدواج کردن خلاصه رفتیم قصر سدر اعظم
ات:سلام مادر
ملکه:سلام زیبای خفتم خوبی ات میخواستم بگم فردا عروسیتونه دیگه قراره بری قصر سدر اعطم درسته
ات:بله مادر درسته
ملکه:مراقب خودت باش باشه تو فقط 16سالته پرنسسم خیلی بچه ای ولی پدرت... (ناراحت)
ات:مادر من عاشق پرنس جین هستم نگران بنده نباشین
ملکه:دختر خودمی
خدمه:بانو ی من غذا امادست تشریف بیارین
ملکه:بریم
با مادرم دست در دست رفتیم نشستیم پدرم اول غذا را شروع کرد و سپس ما تمام که کردیم من همیشه دوست داشتم به خدمه کمک کمنم پس ظرفارو کمک کردم جمع کنن رفتیم خوابیدیم
پرش به فرداساعت ۸ صبح::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ات ویو
بیدار شدم صبحونرو خوردم برگشتم اتاقم پدرم میکاپ ارتیست فرستاده بود ارایشم کردن موهامو حالت دادن لباس عروسیمو پوشیدم کفشامو پوشیدمو رفتیم پایین پرنس جین هم اومده بودن باهم رفتیمو عروسیمونو کردیم هم زمان با من برادر عالطجناب هم ازدواج کردن خلاصه رفتیم قصر سدر اعظم
۲.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.