PART

#PART_21💙🌸

صبح که بیدار شدم یادم افتاد امروز جمعه س پاشدم رفتم اتاق خودم
دستو رو مو شستم و لباسامو عوض کردم و شنگول و منگول رفتم آشپز خونه قرار بود با داداشا و دخترا بریم کوه
یکم شکلات صبحانه رو نونم مالیدم و خوردمش و بعد از صبحانه ی مفصل سفره رو جمع کردم و سوار ماشینم شدم من رفتم دنبال دخترا
(پریناز ،ثنا ،معصومه ،سیما،ملیکا)
سپهر هم با علی و سهیل رفتن دنبال سینا و مهدی
انقدر گاز دادم که ازشون جلو بزنم نزدیک بود دوباره تصادف کنم ن اینکه دس فرمونم عالیه برای همون
اول ما رسیدیم بعد اونا وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم بالای کوه که چند تا از دانشجوهای کلاس هم اومده بودند راه زیادی نرفته بودیم که من خسته شدم و گفتم _سپهر من خسته شدم
_بیا دیگه چیزی نمونده
رفتم رویه سنگ بزرگ و سپهر رو صدا زدم
_سپهر بیا اینجا ..حالا بچرخ
یهو پریدم پشتش و گفتم حالا برو خر نازم
_مگه خر پیدا کردی پیاده شو
_نمیخوام خستم باید کولم کنی که یهو...
دیدگاه ها (۰)

#PART_22💙👮🏻‍♀️‌که یهو سپهر سرعت شو زیاد کرد که نزدیک بود بیو...

#PART_20💙🌸‌رفتیم سمت اتاق استراحت پرستاران روپوش سفیدم رو پو...

#PART_19🦋🌸‌_سوییچ ماشین‌ت رو میدی میخوام با بچه ها برم کتاب ...

part:2. mirror of moira

رمان فیک پارت16 بچه ها حس میکنم رمانم خیلی طولانی شدهج:مشکل ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط