مرحله پنجم اعزاداری پارت 2
مرحله پنجم اعزاداری پارت 2
با صدای مهماندار از خواب پاشدم
+ خانم، بیدارشین
ـ اتفاقی افتاده؟
+رسیدیم کره
ـ عاا ممنون
+خواهش میکنم
از هواپیما اومدم بیرون جلوی در منتظر یونجون بودم تا بیاد که....
یونجون ـ سلام
ـ کجای سه ساعته منتظرتم
یونجون ـ حالا که اومدم پاشو تا بریم
ـ بریم
خودم راه افتادم
ـ یادت که نرفته باید چمدونمو بیاری
یونجون ـ *خنده *
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه
ـ بدون من که هایکیو رو نگا نکردی؟
یونجون ـ نه نگا نکردم
ـ افرین بچه ی خوب
یونجون ـ مهمون داری
ـ کیه؟
یونجون ـ میشناسیش، تازه قراره تورو به هنوان شریکش انتخاب کنه
ـ با چن درصد سهام؟
یونجون ـ بیس و پنج درصد
ـ شیجایووو؟
یونجون ـ اوهوم
ـ فوضولیم گل کرد
یونجون ـ راسی عملیات چطور پیش رف؟
ـ عالی
یونجون ـ خوبه
ـ په گوپااا...(یعنی گشنمه)
یونجون ـ چی دلت کشیده؟
ـ جاجانگمیون
یونجون ـ چه شانسی داری، اجوما امروز جاجانگمیون درس کرده
ـ واقعاااا؟*خر ذوق*
یونجون ـ اوهوم
ـ...
یونجون ـ امروز برنامت چیه؟
ـ خب اول باید غذا بخورم چرا چونکه با دل گشنه نمیشه کاری کرد، دوم باید با مهمون ملاقات کنم، بعدش خواب، برای عصر به بعد هم میخوام برم پیش دختراااا
یونجون ـ اوکی
بعد از چن مین رسیدیم خونه تا در وا شد با پارک هی سون مواجه شدم (دوست صمیمی مامانش)
ـ پارک هی سون؟
هی سون ـ بله؟
ـ خودتی؟
هی سون ـ معلومه که خودمم
یونجون ـ اقای پارک قراره شمارو به عنوان شریک جدیدش وارد شرکتشون کنه
ـ وااااااو
هی سون ـ بسه بیا تو
رفتیم داخل که یونجو سریع اومد بغلم (دختر 17 ساله که یونجون عاشقشه)
یونجو ـ سلام اونی
ـ سلامممم
یونجو ـ اونی ارشدیم رو گرفتم
ـ افرین، بهت تبریک میگم
اجوما ـ رسیدنت بخیر دخترم
ـ ممنون
هی سون ـ خب بیا اینجا ببینم چه ماموریتی داشتی
ـ خب راستش مدونی الان نمیتونم با معده ی خالی بهت توضیح بدم
هی سون ـ ات مث گاو غذا میخوره اما مث مارمولک لاغره
ـ توهم نباید اخرین سلول مغزتو بکشی (منظورش سیگاره)
هی سون ـ شرمنده نمی تونم ترکش کنم تازه مگه چن سال دیگه قراره عمر کنم الان 53 سالمه
ـ میزنمتاااا
اجوما ـ غذا امادس
ـ وااای اجوما باید یه اعتراف خیلی سنگین بکنم
اجوما ـ چه اعترافی؟
ـ دلم برای دست پختت خیلی تنگ شده
اجوما ـ بسه بیا سر میز مطمئنم خیلی گشنته
ـ پیش به سوی جاجانگمیوننننن
هی سون ـ برو غذا بخور من همینجا میشینم
ـ توهم بیا غذا
هی سون ـ من سیرم
ـ صدا نده و بیا
هی سون ـ حالا که اسرار میکنی باشه
باهم غذا خوردیم
با صدای مهماندار از خواب پاشدم
+ خانم، بیدارشین
ـ اتفاقی افتاده؟
+رسیدیم کره
ـ عاا ممنون
+خواهش میکنم
از هواپیما اومدم بیرون جلوی در منتظر یونجون بودم تا بیاد که....
یونجون ـ سلام
ـ کجای سه ساعته منتظرتم
یونجون ـ حالا که اومدم پاشو تا بریم
ـ بریم
خودم راه افتادم
ـ یادت که نرفته باید چمدونمو بیاری
یونجون ـ *خنده *
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه
ـ بدون من که هایکیو رو نگا نکردی؟
یونجون ـ نه نگا نکردم
ـ افرین بچه ی خوب
یونجون ـ مهمون داری
ـ کیه؟
یونجون ـ میشناسیش، تازه قراره تورو به هنوان شریکش انتخاب کنه
ـ با چن درصد سهام؟
یونجون ـ بیس و پنج درصد
ـ شیجایووو؟
یونجون ـ اوهوم
ـ فوضولیم گل کرد
یونجون ـ راسی عملیات چطور پیش رف؟
ـ عالی
یونجون ـ خوبه
ـ په گوپااا...(یعنی گشنمه)
یونجون ـ چی دلت کشیده؟
ـ جاجانگمیون
یونجون ـ چه شانسی داری، اجوما امروز جاجانگمیون درس کرده
ـ واقعاااا؟*خر ذوق*
یونجون ـ اوهوم
ـ...
یونجون ـ امروز برنامت چیه؟
ـ خب اول باید غذا بخورم چرا چونکه با دل گشنه نمیشه کاری کرد، دوم باید با مهمون ملاقات کنم، بعدش خواب، برای عصر به بعد هم میخوام برم پیش دختراااا
یونجون ـ اوکی
بعد از چن مین رسیدیم خونه تا در وا شد با پارک هی سون مواجه شدم (دوست صمیمی مامانش)
ـ پارک هی سون؟
هی سون ـ بله؟
ـ خودتی؟
هی سون ـ معلومه که خودمم
یونجون ـ اقای پارک قراره شمارو به عنوان شریک جدیدش وارد شرکتشون کنه
ـ وااااااو
هی سون ـ بسه بیا تو
رفتیم داخل که یونجو سریع اومد بغلم (دختر 17 ساله که یونجون عاشقشه)
یونجو ـ سلام اونی
ـ سلامممم
یونجو ـ اونی ارشدیم رو گرفتم
ـ افرین، بهت تبریک میگم
اجوما ـ رسیدنت بخیر دخترم
ـ ممنون
هی سون ـ خب بیا اینجا ببینم چه ماموریتی داشتی
ـ خب راستش مدونی الان نمیتونم با معده ی خالی بهت توضیح بدم
هی سون ـ ات مث گاو غذا میخوره اما مث مارمولک لاغره
ـ توهم نباید اخرین سلول مغزتو بکشی (منظورش سیگاره)
هی سون ـ شرمنده نمی تونم ترکش کنم تازه مگه چن سال دیگه قراره عمر کنم الان 53 سالمه
ـ میزنمتاااا
اجوما ـ غذا امادس
ـ وااای اجوما باید یه اعتراف خیلی سنگین بکنم
اجوما ـ چه اعترافی؟
ـ دلم برای دست پختت خیلی تنگ شده
اجوما ـ بسه بیا سر میز مطمئنم خیلی گشنته
ـ پیش به سوی جاجانگمیوننننن
هی سون ـ برو غذا بخور من همینجا میشینم
ـ توهم بیا غذا
هی سون ـ من سیرم
ـ صدا نده و بیا
هی سون ـ حالا که اسرار میکنی باشه
باهم غذا خوردیم
۶.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.