داستان من و تو p6

_اهم ... نمیخوای طرحامو. ببینی؟ دلیل دیر اومدنم بخاطر ایناست..
یونگی:چی؟
ها. آ.. آره.. آره.. بده ببینم..
یه ربع بعد..طرحغت خوبن.. بد نیستن...
_بی نقص نیست؟
یونگی:نه خیلی...
__مهم نیست... امشب میبینمت.... فعلا.. *رفتن به سمت در* اتاقت خیلی گرمه.. مرد خسیس... درو بستم
یونگی متعجب به در نگاه میکنه... الان با من بود؟
ویو بورام
جیهوپ: بریم خرید؟
_خودم لباس دارم...
جیهوپ :مطابق داره بانظرات بابا بزرگ
_بله!
جیهوپ :اوکی بریم!
_با یونگی قهری؟
جیهوپ:چطور؟!
_نیومدی بالا؟!
جیهوپ:این تماسا امونم نمیدن!
... خونه
از الان باید آماده بشم.. یه حموم یه ساعته رفتم...
*باز کردن در اتاق*...
اوففف...
همه لباسامو ریختم بیرون... این خوب نیس.. اینم نیس.. اینم نه
به ساعت گذشته.. و از بین تقریبا 50 دست لباس تا 5 تاشو پسند کردم... هی میپوشم میرم جلوی آینه ...دو دلم...
پس از تلاش های فروان.. انتخاب کردم ( اسلاید 2)
کفشای مورد علاقه بعداز بوت های بزرگ، جوردن و آل استار.. کفشای چانکی بودن...مجلسی ترین کفش از نظر من.. فانتزیه... ولی بهتر از اون کفشای پاشنه بلند بود... ( اسلاید 3)
هوففف.. خداروشکر... فقط موهامو آماده میکنم... یکمم میکاپ... کوچولو...
مدل موهامو درست کردم( اسلاید 4)
بانمکه... من هیچ وقت بزرگ نمیشم... حیییححح...
مرسی قبلیه خوب حمایت شد.❤❤..