وانشات جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_1
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏★
#آنا
جین :هی آنا بدو
سریع کولمو برداشتم و بدو بدو از اتاق زدم بیرون و بلند گفتم...
آنا :اوپا صبر کن خب بزار حداقل کولمو بردارم
اومد جلوم و پس کله ای بهم زد و از پشت هولم داد به سمت در...
جین :عشق داداش تروخدا زود تر... دیر شد بخدا به جونگکوک گفتم دختر خوبی که تو شرکتش استخدامت کرد اگه نه محال استخدامت کنه
بطرفش برگشتم و گفتم...
آنا :درسته از یک مادر نیستیم ولی من عاشقتم اوپا
سفت جین رو بغل کردم که سریع منو از بغلش آورد بیرون...
جین :بدو دیرمون شد
#شرکت
با کنجکاوی به در دیوار نگاه میکردم که جین از کنارم رفت و وارد یک اتاق از بیرونش معلوم بود اتاق ریسه شد.
بعد چند دقیقه با یک مرد خیلی خوشتیپ و خوشگل اومد بیرون.
بطرفشون رفتم و دستمو جلوی پسره دراز کردم که پوزخنده ای زد و بطرف جین برگشت...
جونگکوک :جین هیونگ فکر کنم خواهرت آداب و معاشرت بلند نیست
دستمو مشت کردم و یا لبخند حرس داری گفتم...
آنا :کیم آنا هستم
با تعجب پرسید...
جونگکوک :کیم آنا ؟
جین دستشو روی شونه پسره گذاشت و گفت...
جین :این خواهر ناتنیمه مادرش اهل ایران بود برای اسمش آناس
ابرویی بالا انداخت و سرشو بالا پایین کرد...
جین :من دیگه میرم آنا مثل آدم کار کنیا
با لبخند گفتم...
آنا :چشم اوپا
خوبه ای زر لب گفت و دستی تکون داد و به سمت آسانسور رفت...
جونگکوک :منشی کیم!
اوم بهت میاد
محلش ندادم و رفتم توی اتاقی که فکر کنم مال خودم بود و در رو محکم بستم.
کیفمو رو مبل پرت کردم و بطرف میزم رفتم.
روی صندلیم نشستم و چرخی مثل دیونه ها زدم که پام خورد به میز که جیغ خفه ای کشیدم.
در اتاق باز جونگکوک اومد تو...
جونگکوک :قهوم تا دو دقیقه دیگه آماده باشه
هم اومدم حرف بزنم که در رو بست
#𝒑𝒂𝒓𝒕_1
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏★
#آنا
جین :هی آنا بدو
سریع کولمو برداشتم و بدو بدو از اتاق زدم بیرون و بلند گفتم...
آنا :اوپا صبر کن خب بزار حداقل کولمو بردارم
اومد جلوم و پس کله ای بهم زد و از پشت هولم داد به سمت در...
جین :عشق داداش تروخدا زود تر... دیر شد بخدا به جونگکوک گفتم دختر خوبی که تو شرکتش استخدامت کرد اگه نه محال استخدامت کنه
بطرفش برگشتم و گفتم...
آنا :درسته از یک مادر نیستیم ولی من عاشقتم اوپا
سفت جین رو بغل کردم که سریع منو از بغلش آورد بیرون...
جین :بدو دیرمون شد
#شرکت
با کنجکاوی به در دیوار نگاه میکردم که جین از کنارم رفت و وارد یک اتاق از بیرونش معلوم بود اتاق ریسه شد.
بعد چند دقیقه با یک مرد خیلی خوشتیپ و خوشگل اومد بیرون.
بطرفشون رفتم و دستمو جلوی پسره دراز کردم که پوزخنده ای زد و بطرف جین برگشت...
جونگکوک :جین هیونگ فکر کنم خواهرت آداب و معاشرت بلند نیست
دستمو مشت کردم و یا لبخند حرس داری گفتم...
آنا :کیم آنا هستم
با تعجب پرسید...
جونگکوک :کیم آنا ؟
جین دستشو روی شونه پسره گذاشت و گفت...
جین :این خواهر ناتنیمه مادرش اهل ایران بود برای اسمش آناس
ابرویی بالا انداخت و سرشو بالا پایین کرد...
جین :من دیگه میرم آنا مثل آدم کار کنیا
با لبخند گفتم...
آنا :چشم اوپا
خوبه ای زر لب گفت و دستی تکون داد و به سمت آسانسور رفت...
جونگکوک :منشی کیم!
اوم بهت میاد
محلش ندادم و رفتم توی اتاقی که فکر کنم مال خودم بود و در رو محکم بستم.
کیفمو رو مبل پرت کردم و بطرف میزم رفتم.
روی صندلیم نشستم و چرخی مثل دیونه ها زدم که پام خورد به میز که جیغ خفه ای کشیدم.
در اتاق باز جونگکوک اومد تو...
جونگکوک :قهوم تا دو دقیقه دیگه آماده باشه
هم اومدم حرف بزنم که در رو بست
۵۰.۴k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.