عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_2
چقد مغروره!
بیخیال شونه ای بالا انداختم و از روی صندلی بلند شدم و از اتاق زدم بیرون و رفتم کافه شرکت تا قهوه درست کنم.
قهوه رو برداشتم و از کافه زدم بیرون.
در اتاق شو زدم...
جونگکوک :بیا تو
در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل که دیدم داره چندتا برگه رو برسی میکنه.
خیلی خونسرد قهوه رو گذاشتم رو میز و از اتاق زدم بیرون.
چقد کسل کنندس منشی شدن.
وارد اتاقم شدم و در رو بستم و پشت میزم نشستم
خب الان باید چیکار کنم؟
گوشیمو برداشتم و شماره جین رو گرفتم که بعد از چند ثانیه جواب داد...
جین :باز چه گندی زدی؟
متعجب بلند گفتم...
آنا :یاااااا سوکجین خیلی بی رحمی من کاری نکردم که... ببینم این مرتیکه جونگکوک رفیقته؟
جین :برای چی میپرسی؟
روی صندلیم چرخی زدم و گفتم...آنا :هیچی همین طوری آخه کنجکاو شدم
جین :آره بهت گفتم بود شیش تا رفیق صمیمی دارم یکیشون جونگکوکه...به هرکسی رو نمیده خیلی مغروره
اهانی گفتم که ادامه داد...جین :امشب یونگیو هوسوک میان خونمون لطفا آدمیزادی وارد خونه شو
آنا :باشه... فعلا اوپا کار دارم
جین :فعلا
گوشیو قط کردم و گذاشتم روی میز و به صندلیم تکیه دادم تلفن زنگ خورد...با تعجب برداشتنش...
آنا :الو؟
جونگکوک :سریع بیا اتاقم جلسه مهم داریم
بدون اینکه جوابشو بدم قط کردم که تازه یادم اومد احتمال زیاد عصبی بشه.
پرونده روی میزمو برداشتم و از روی صندلیم پاشدم و از اتاق زدم بیرون.
در اتاق شو زدم و وارد اتاق شدم که دیدم داره با حرص آب میخوره.
بدون اینکه ازش اجازه بگیرم پشت میز رو صندلی نشستم که صدای بمبش بلند شد...
جونگکوک :اجازه دادم که بشینی؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم
آنا :نشستن اجازه نمیخواد و من از کسی اجازه نمیگیرم
با حرص بطری آب معدنی رو توی دستش فشار داد که در اتاق زده شد و دوتا آدم خوش پوش دارد اتاق شدن. برای احترام بلند شدم و بهشون دست دادم که یکیشون که خیلی جیگر بود کنارم نشست...
یونجون :خب آقای جئون بهتون پشت تلفن هم گفتم من ده درصد شرکت رو میخرم یعنی شما 90 و من 10 درصد!
جونگکوک دستاشو توی هم جمع کرد...جونگکوک :بله میدونم
اتاق شما کنار منشی منه میتونید اگه ماری داشتید به اون بگید
مرده بطرفم برگشت و با لبخند گفت...
یونجون :چه خوب البته!
ممنون
از روی صندلی بلند شدم و خواستم برم که پام به صندلی گیر کرد و شپلق افتادم زمین.
پسره با نگران پاشد و اومد کنارم تا کمکم کنه بلند شم اما مچ پام درد میکرد نمیتونستم
یونجون :میخوای بغلت کنم؟
تند تند سرمو تکون دادم و گفتم
انا :نه بابا الان پام خوب میشه شما برید اتاقتون
یونجون سری تکون داد و با مشاورش آروم از اتاق بیرون رفت.
جونگکوک با عصبانیت اومد بطرفم و کنارم روی نوک پاش نشست
جونگکوک :روز اول انقد خرابکارو بی ادب؟
#𝒑𝒂𝒓𝒕_2
چقد مغروره!
بیخیال شونه ای بالا انداختم و از روی صندلی بلند شدم و از اتاق زدم بیرون و رفتم کافه شرکت تا قهوه درست کنم.
قهوه رو برداشتم و از کافه زدم بیرون.
در اتاق شو زدم...
جونگکوک :بیا تو
در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل که دیدم داره چندتا برگه رو برسی میکنه.
خیلی خونسرد قهوه رو گذاشتم رو میز و از اتاق زدم بیرون.
چقد کسل کنندس منشی شدن.
وارد اتاقم شدم و در رو بستم و پشت میزم نشستم
خب الان باید چیکار کنم؟
گوشیمو برداشتم و شماره جین رو گرفتم که بعد از چند ثانیه جواب داد...
جین :باز چه گندی زدی؟
متعجب بلند گفتم...
آنا :یاااااا سوکجین خیلی بی رحمی من کاری نکردم که... ببینم این مرتیکه جونگکوک رفیقته؟
جین :برای چی میپرسی؟
روی صندلیم چرخی زدم و گفتم...آنا :هیچی همین طوری آخه کنجکاو شدم
جین :آره بهت گفتم بود شیش تا رفیق صمیمی دارم یکیشون جونگکوکه...به هرکسی رو نمیده خیلی مغروره
اهانی گفتم که ادامه داد...جین :امشب یونگیو هوسوک میان خونمون لطفا آدمیزادی وارد خونه شو
آنا :باشه... فعلا اوپا کار دارم
جین :فعلا
گوشیو قط کردم و گذاشتم روی میز و به صندلیم تکیه دادم تلفن زنگ خورد...با تعجب برداشتنش...
آنا :الو؟
جونگکوک :سریع بیا اتاقم جلسه مهم داریم
بدون اینکه جوابشو بدم قط کردم که تازه یادم اومد احتمال زیاد عصبی بشه.
پرونده روی میزمو برداشتم و از روی صندلیم پاشدم و از اتاق زدم بیرون.
در اتاق شو زدم و وارد اتاق شدم که دیدم داره با حرص آب میخوره.
بدون اینکه ازش اجازه بگیرم پشت میز رو صندلی نشستم که صدای بمبش بلند شد...
جونگکوک :اجازه دادم که بشینی؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم
آنا :نشستن اجازه نمیخواد و من از کسی اجازه نمیگیرم
با حرص بطری آب معدنی رو توی دستش فشار داد که در اتاق زده شد و دوتا آدم خوش پوش دارد اتاق شدن. برای احترام بلند شدم و بهشون دست دادم که یکیشون که خیلی جیگر بود کنارم نشست...
یونجون :خب آقای جئون بهتون پشت تلفن هم گفتم من ده درصد شرکت رو میخرم یعنی شما 90 و من 10 درصد!
جونگکوک دستاشو توی هم جمع کرد...جونگکوک :بله میدونم
اتاق شما کنار منشی منه میتونید اگه ماری داشتید به اون بگید
مرده بطرفم برگشت و با لبخند گفت...
یونجون :چه خوب البته!
ممنون
از روی صندلی بلند شدم و خواستم برم که پام به صندلی گیر کرد و شپلق افتادم زمین.
پسره با نگران پاشد و اومد کنارم تا کمکم کنه بلند شم اما مچ پام درد میکرد نمیتونستم
یونجون :میخوای بغلت کنم؟
تند تند سرمو تکون دادم و گفتم
انا :نه بابا الان پام خوب میشه شما برید اتاقتون
یونجون سری تکون داد و با مشاورش آروم از اتاق بیرون رفت.
جونگکوک با عصبانیت اومد بطرفم و کنارم روی نوک پاش نشست
جونگکوک :روز اول انقد خرابکارو بی ادب؟
۸۰.۷k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.