آخر شب دادگاهی تشکیل میدهم و میشوم بازپرسِ مجرمی که خودم
آخر شب دادگاهی تشکیل میدهم و میشوم بازپرسِ مجرمی که خودم هستم...
"نشد که آغوشش پناه زنانگی هایم باشد قبول!
نشد که موهایم در دست های او شانه شود قبول!
نشد که شبمان را زیر یک سقف به صبح برسانیم باز هم قبول!"
اما این پرونده کامل نیست!..
اگر بنا بر "نشدن"
بود این وقت شب در
قلبم ،
ذهنم
اصلا در این نوشته چه میکند؟...
اصلا آنقدر که من به او فکر میکنم او هم........!
تا شب بعد برای خودم
"تنفس اعلام میکنم"!!!!!
"نشد که آغوشش پناه زنانگی هایم باشد قبول!
نشد که موهایم در دست های او شانه شود قبول!
نشد که شبمان را زیر یک سقف به صبح برسانیم باز هم قبول!"
اما این پرونده کامل نیست!..
اگر بنا بر "نشدن"
بود این وقت شب در
قلبم ،
ذهنم
اصلا در این نوشته چه میکند؟...
اصلا آنقدر که من به او فکر میکنم او هم........!
تا شب بعد برای خودم
"تنفس اعلام میکنم"!!!!!
۱.۸k
۰۳ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.