عشق تو کتابا ---پارت ۵
نمیتونستم خوب نفس بکشم لیوان که روی میز بود برداشتمو تا اخرش خوردم تهیونگ داشت با تعجب بهم نگاه میکرد دیگه نمیتونیچستم ضربان قلبم نامنظم شده بود نمیتونستم نفس بکشم بلند شدم ولی تعادلم از دست دادم و قبل از افتادن یکی گرفتم تهیونگ بود اروم گفتم
م.منو....ببر....اتاق
-چرا
نمیتونستم حرف بزنم دستمو گذاشتم رو گلوم براید بغلم کرد وسط پله ها بودیم که
-ات ؟چرا داری اینجوری نفس میکشی چرا تنت یخ کرده
ا.الکل... خوردم..قلبم..
نتونستم ادامه بدم چشمام سیاه شد
با سردرد بدی بیدار شدم چه خبره فکر کردم مهمونی ابمیوه قلبم به سختی خاطرات یادم اومد بلند شدم نشستم که قلبم تیر کشید صورتم جمع شد به اتاق نگاه کردم اینجا اتاقی بود که تهیونگ بهم داد یعنی اتاقمون به کنارم نگاه کردم تهیونگ؟کنار من خوابیده؟ خواب دارم میبینم؟عجیبه قبلا میرفت اتاق بغلی میخوابید
هی تهیونگ
زدم بهش که بیدار شدم با دیدنم سریع بلند شد
-خوبی
اوهوم
-چرا نگفتی نمیتونی الکی بخوری
چون مسائل شخصیم به هر کسی نمیگم
-من شوهرتم
فقط تو سند ازدواج تو واقعیت نه
کلافه دستی تو موهاش کشید
-اینجوریه
اوهوم
-اوکی ...از فردا ظرفهارو تو میشوری اینجارم خودت تمیز میکنی
اوکی
-باشه
واقعا چه تنبیه سختی گذاشتی کمرم شکست
-قصه نخور این یه هفته اوله
بازم تنبیهت هرچی باشه سخت نیست
-میبینیم
میبینیم
-خوب دیگه ساکت شو میخوام بخوابم
تو اتاق من
-اینجا اتاق منم هست اینو که میدونی؟
نخیر نمیدونم چون اتاق منه اینجا شما اتاقتون یه جای دیگس
- نه دیگه نشد اینجا اتاق منم هست اون. موقع چون هنوز ازدواج نکرده بودیم
چقدرم برای تو این چیزا مهمه
-دیگه داری پرو میشی
بلند شد رفت دستشویی بلند شدم رفتم دوش گرفتم نگاه کردم نبود رفتم پایین صبحانه حاضر بود نشستم و مشغول شدم که یکی از خدمتکارا اومد و با تعجب بهم نگاه کرد چیه مگه ؟ بیخیال شدم و مشغول شدم که یهو یکی زد بهم سرمو برگردوندم که دیدم تهیونگ با تعجب داره بهم نگاه میکنه چیه سرمو به معنی چیه تکون دادم
-اینجا جای منه
یعنی چی اینجا با اونجا چه فرقی میکنه اونجا بشین خوب
-فرقشو من میدونم بلند شو
نمیخوام امروز دوست دارم اینجا بشینم
-پاشو(عصبی)
گفتم نمیخوام میخوام اینجا بشینم
یهو دستمو کشید و ناچار بلند شدم دقیقا روبه روش بودم و بینمون ۵ سانت فاصله بود اومدم برم عقب که گرفتم و بیشتر به خودش نزدیکم کرد و عصبی گفت
-اینجا خونتون نیست اینجا قانون داره میفهمی؟
این الان قانونه که تو اینجا بشینی ؟
-اره
قانونات مثل خودت مسخرن
-به تو ربطی نداره
پرتم کرد کنار و خودش نشست حرصی نگاش کردم اومدم بشینم روی صندلی کنارش که
-کجا امروز صبحونه نمیخوری
یعنی چی
-همینه که هست
عصبی و حرصی نگاش کردم ...
م.منو....ببر....اتاق
-چرا
نمیتونستم حرف بزنم دستمو گذاشتم رو گلوم براید بغلم کرد وسط پله ها بودیم که
-ات ؟چرا داری اینجوری نفس میکشی چرا تنت یخ کرده
ا.الکل... خوردم..قلبم..
نتونستم ادامه بدم چشمام سیاه شد
با سردرد بدی بیدار شدم چه خبره فکر کردم مهمونی ابمیوه قلبم به سختی خاطرات یادم اومد بلند شدم نشستم که قلبم تیر کشید صورتم جمع شد به اتاق نگاه کردم اینجا اتاقی بود که تهیونگ بهم داد یعنی اتاقمون به کنارم نگاه کردم تهیونگ؟کنار من خوابیده؟ خواب دارم میبینم؟عجیبه قبلا میرفت اتاق بغلی میخوابید
هی تهیونگ
زدم بهش که بیدار شدم با دیدنم سریع بلند شد
-خوبی
اوهوم
-چرا نگفتی نمیتونی الکی بخوری
چون مسائل شخصیم به هر کسی نمیگم
-من شوهرتم
فقط تو سند ازدواج تو واقعیت نه
کلافه دستی تو موهاش کشید
-اینجوریه
اوهوم
-اوکی ...از فردا ظرفهارو تو میشوری اینجارم خودت تمیز میکنی
اوکی
-باشه
واقعا چه تنبیه سختی گذاشتی کمرم شکست
-قصه نخور این یه هفته اوله
بازم تنبیهت هرچی باشه سخت نیست
-میبینیم
میبینیم
-خوب دیگه ساکت شو میخوام بخوابم
تو اتاق من
-اینجا اتاق منم هست اینو که میدونی؟
نخیر نمیدونم چون اتاق منه اینجا شما اتاقتون یه جای دیگس
- نه دیگه نشد اینجا اتاق منم هست اون. موقع چون هنوز ازدواج نکرده بودیم
چقدرم برای تو این چیزا مهمه
-دیگه داری پرو میشی
بلند شد رفت دستشویی بلند شدم رفتم دوش گرفتم نگاه کردم نبود رفتم پایین صبحانه حاضر بود نشستم و مشغول شدم که یکی از خدمتکارا اومد و با تعجب بهم نگاه کرد چیه مگه ؟ بیخیال شدم و مشغول شدم که یهو یکی زد بهم سرمو برگردوندم که دیدم تهیونگ با تعجب داره بهم نگاه میکنه چیه سرمو به معنی چیه تکون دادم
-اینجا جای منه
یعنی چی اینجا با اونجا چه فرقی میکنه اونجا بشین خوب
-فرقشو من میدونم بلند شو
نمیخوام امروز دوست دارم اینجا بشینم
-پاشو(عصبی)
گفتم نمیخوام میخوام اینجا بشینم
یهو دستمو کشید و ناچار بلند شدم دقیقا روبه روش بودم و بینمون ۵ سانت فاصله بود اومدم برم عقب که گرفتم و بیشتر به خودش نزدیکم کرد و عصبی گفت
-اینجا خونتون نیست اینجا قانون داره میفهمی؟
این الان قانونه که تو اینجا بشینی ؟
-اره
قانونات مثل خودت مسخرن
-به تو ربطی نداره
پرتم کرد کنار و خودش نشست حرصی نگاش کردم اومدم بشینم روی صندلی کنارش که
-کجا امروز صبحونه نمیخوری
یعنی چی
-همینه که هست
عصبی و حرصی نگاش کردم ...
۷.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.