عشق تو کتابا
پارت ۴
دقیقه یهو ماشین وایستاد بهش نگاه کردم بدون توجه به من از ماشین پیاده شد منم پیاده شدم رفتم تو همه چیز بدون داشتن یکم احساس یکم ذوق گرفتم اومدم بیرون خیلی گشنم بود
تو برو من خودم میرم
-لازم نکرده خودم میبرمت
یعنی چی دوست دارم خودم برم
-مهم نیست تو چی دوست داری
گشنمه میفهمی میخوام برم یچیزی بخورم
-مهم نیست رفتی خونه میخوری
ازت متنفرم
-همچنین
یا حرص نشستم تو ماشین راه افتاد تا خونه هیچ حرفی نزدیم پیاده شدم که صداش در اومد
-پس فردا میبینمت
میخوام نبینیم
-مجبورم
هیچ اجباری نیست
-این حرفو به بابات گفتی؟
حرصی نگاهش کردم بدون خدافظی رفتم تو خونه هوفففف پسره ... بابا از بالا داشت میومد پایین
بابا:چی شد؟
هیچی چی میخواست بشه
نزاشتم ادامه بده و رفتم تو اتاقم ازش متنفرم از همشون اگه مجبور نبودم هوففف ولش کن ات فعلا مجبوریم
دو روز بعد
لباس عروس پوشیدم ارایشگر کارش تموم شده بود و رفته بود موهامو یکم مرتب کردم و نشستم روی تخت عکس مامانمو از کنار تختم برداشتم و با خنده و بغض باهاش حرف میزدم
مامان میبینی دارم بدبخت میشم میخواستی بهترین زندگی داشته باشم ولی نمیشه نمیزارن تا وقتی تو زندانی اون عوضی باشی تا وقتی هیچ کس حرفمو باور نکنه یکسی ازم حساب ببره نمیشه فقط شدم عروسک خیمه شب بازی که برای بازی های بچگونه شون ازم استفاده میکنن و ازم نظر نمیخوان و تا یچیزی میگم میزنن تو دهنم عادلانه نیست کی زندگی عادلانه بوده مامان؟
در باز شد تهیونگ اومد تو اشکی که داشت گونمو خیس میکردو فوری پاک کردم
-پاشو باید بریم پایین
الان میام
صدام گرفته بود ولی سریع درستش کردم
بریم
بازوشو گرفتم واز پله های عمارت تهیونگ پایین رفتم عمارت خیلی بزرگی بود همه مهمونا توی سالن جمع شده بودن و برامون دست میزدن همه داشتن عکس میگرفتن و نورش منو اذیت میکرد سعی کردم بهشون نگاه نکنم رفتم و کنار تهیونگ نشستم نوشیدنی اوردن ولی من برنداشتم برام نوشیدنی خوب نبود قلبم مشکل داشت و خوردنش مثل خوردن سیانور بود
-چرا برنداشتی
نمیخوام ممنون
؟تهیونگ خانومت بهش نوشیدنی نمیدی
-نه
خیلی جدی گفت پسره لحن مسخره ای داشت حقش بود حوصلم سر رفته بود اروم به تهیونگ گرفتم
میرم ابمیوه بگیرم
-برو
رفتم اون پسره که لحن مسخره داشت اومد سمتم
؟نوشیدنی نمیخوره
نه
؟اهاااا
سفارشمو دادم
؟شما برین من میارم
اخه
؟اخه نپاره برین
رفتم سرجام نشستم پسره بعد چند دقیقه اومد ابمیوه گرفتم و ازش خوردم بعد چند دقیقه احساس بدی داشتم ولی بیخیال شدم خیلی ابمیوه خوشمزه بود بلند شدم یکی دیگه سفارش بدم که
؟من میارم از همین
اره
؟اوکی
ابمیوه اورد همشو خوردم بعد چند دقیقه احساس گیجی میکردم و سرم گیج میرفت ...
دقیقه یهو ماشین وایستاد بهش نگاه کردم بدون توجه به من از ماشین پیاده شد منم پیاده شدم رفتم تو همه چیز بدون داشتن یکم احساس یکم ذوق گرفتم اومدم بیرون خیلی گشنم بود
تو برو من خودم میرم
-لازم نکرده خودم میبرمت
یعنی چی دوست دارم خودم برم
-مهم نیست تو چی دوست داری
گشنمه میفهمی میخوام برم یچیزی بخورم
-مهم نیست رفتی خونه میخوری
ازت متنفرم
-همچنین
یا حرص نشستم تو ماشین راه افتاد تا خونه هیچ حرفی نزدیم پیاده شدم که صداش در اومد
-پس فردا میبینمت
میخوام نبینیم
-مجبورم
هیچ اجباری نیست
-این حرفو به بابات گفتی؟
حرصی نگاهش کردم بدون خدافظی رفتم تو خونه هوفففف پسره ... بابا از بالا داشت میومد پایین
بابا:چی شد؟
هیچی چی میخواست بشه
نزاشتم ادامه بده و رفتم تو اتاقم ازش متنفرم از همشون اگه مجبور نبودم هوففف ولش کن ات فعلا مجبوریم
دو روز بعد
لباس عروس پوشیدم ارایشگر کارش تموم شده بود و رفته بود موهامو یکم مرتب کردم و نشستم روی تخت عکس مامانمو از کنار تختم برداشتم و با خنده و بغض باهاش حرف میزدم
مامان میبینی دارم بدبخت میشم میخواستی بهترین زندگی داشته باشم ولی نمیشه نمیزارن تا وقتی تو زندانی اون عوضی باشی تا وقتی هیچ کس حرفمو باور نکنه یکسی ازم حساب ببره نمیشه فقط شدم عروسک خیمه شب بازی که برای بازی های بچگونه شون ازم استفاده میکنن و ازم نظر نمیخوان و تا یچیزی میگم میزنن تو دهنم عادلانه نیست کی زندگی عادلانه بوده مامان؟
در باز شد تهیونگ اومد تو اشکی که داشت گونمو خیس میکردو فوری پاک کردم
-پاشو باید بریم پایین
الان میام
صدام گرفته بود ولی سریع درستش کردم
بریم
بازوشو گرفتم واز پله های عمارت تهیونگ پایین رفتم عمارت خیلی بزرگی بود همه مهمونا توی سالن جمع شده بودن و برامون دست میزدن همه داشتن عکس میگرفتن و نورش منو اذیت میکرد سعی کردم بهشون نگاه نکنم رفتم و کنار تهیونگ نشستم نوشیدنی اوردن ولی من برنداشتم برام نوشیدنی خوب نبود قلبم مشکل داشت و خوردنش مثل خوردن سیانور بود
-چرا برنداشتی
نمیخوام ممنون
؟تهیونگ خانومت بهش نوشیدنی نمیدی
-نه
خیلی جدی گفت پسره لحن مسخره ای داشت حقش بود حوصلم سر رفته بود اروم به تهیونگ گرفتم
میرم ابمیوه بگیرم
-برو
رفتم اون پسره که لحن مسخره داشت اومد سمتم
؟نوشیدنی نمیخوره
نه
؟اهاااا
سفارشمو دادم
؟شما برین من میارم
اخه
؟اخه نپاره برین
رفتم سرجام نشستم پسره بعد چند دقیقه اومد ابمیوه گرفتم و ازش خوردم بعد چند دقیقه احساس بدی داشتم ولی بیخیال شدم خیلی ابمیوه خوشمزه بود بلند شدم یکی دیگه سفارش بدم که
؟من میارم از همین
اره
؟اوکی
ابمیوه اورد همشو خوردم بعد چند دقیقه احساس گیجی میکردم و سرم گیج میرفت ...
۲.۹k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.