گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
دیدگاه ها (۰)

شود تا ظلمتم ازبازی چشمت چراغانی ،مرا درياب ای خورشيد در چشم...

با درد بساز چون دوای تو منمدر کس منگر که آشنای تو منمگر کشته...

ای ساکن جان من آخر به کجا رفتیدر خانه نهان گشتی یا سوی هوا ر...

ناامید است ز درمان دو بیمار طبیبچشم بیمار کسی و دل بیمار کسی...

گفتم به دام اسیرم ، گفتا که دانه با منگفتم که آشیان کو ؟ گفت...

ल ♥️ लمن مست جام باقی‌ام، دارم هوای عاشقیحیران روی ساقی‌ام، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط