part 2۷
part 2۷
ویو ا.ت ⬜️
بیدار شدم و رفتم حموم بعد رفتم آشپز خونه تا برای خودم صبحونه درست کنم
که دیدم ی مرد با لباس بهم ریخته با چشم های کاسه خونی و موهای ژولیده پولیپده داره ظرف شیر رو سر میکشه
کوک بود مثل هر روز
پایان ویو ا.ت⬜️
ا.ت : هی کوک خب بریزش تو لیوان بخور
کوک : نه حال ندارم
ا.ت : بدش من
ا.ت بطری شیر رو از کوک گرفت و اون رو ریخت تو لیوان و داد دست کوک
ا.ت : خب بیا الان راحت تر میخوری
کوک : وای ممنون تو واقعا هواست به من هست
ا.ت: ولی تو خودت هواست نیست
کوک : چرا هست
ا.ت : نه نیست این اون کوکی که من می شناختم نیست اون کوک منظم بود و خوش تیپ کوک چرا درست درمون نمیخوابی مشكلت چیه ؟ میدونی چشم هات شده کاسه خون ؟بوی ناراحتی و الکل میدی؟
کوک : بخاطر اینکه نگرانتم
ا.ت : من خودم نگران نیستم نگران چی؟ نمیزاری هم برم بیرون
کوک : چون میدونم اگر دال بخاد کاری باهات بکنه .....
ا.ت : نگو که نگران اونی که ۲۰ روز ازش گذشته و هیچ اتفاقی نیفتاده نمیخوابی که مراقب من باشی ؟ دیوانه ای به خدا ، نکن اینکار رو لطفا نکن
کوک : باشه
ا.ت: از این باشه ها زیاد رو هوا انداختی بیا برو درست صبحونه کوفت کن آه
کوک : نه نمیخاد.....
ا.ت وسط حرف کوک دستش رو کشید و بردش توی حموم و لباس هایش رو در آورد
کوک : نکن ا.ت
ا.ت : برو تو وان ببینم
وقتی ا.ت لباس کوک رو در آورد دید جای چاقو روی پهلوی کوکه
ا.ت : این ..... این چیه ؟
کوک : هیچی
ا.ت : یعنی چی هیچی باید ببندیش (با داد)
کوک : نمیخاد من خوبم
ا.ت : نمیگی جای چیه نه ! باشه الان نامجون بهم میگه
ا.ت رفت که از حموم بره بیرون که کوک دستش رو گرفت
کوک : نرو ...باشه میگم
ا.ت : بگو منتظرم این جای زخم چیه ؟
بیا کامنت ها جا نشد
ویو ا.ت ⬜️
بیدار شدم و رفتم حموم بعد رفتم آشپز خونه تا برای خودم صبحونه درست کنم
که دیدم ی مرد با لباس بهم ریخته با چشم های کاسه خونی و موهای ژولیده پولیپده داره ظرف شیر رو سر میکشه
کوک بود مثل هر روز
پایان ویو ا.ت⬜️
ا.ت : هی کوک خب بریزش تو لیوان بخور
کوک : نه حال ندارم
ا.ت : بدش من
ا.ت بطری شیر رو از کوک گرفت و اون رو ریخت تو لیوان و داد دست کوک
ا.ت : خب بیا الان راحت تر میخوری
کوک : وای ممنون تو واقعا هواست به من هست
ا.ت: ولی تو خودت هواست نیست
کوک : چرا هست
ا.ت : نه نیست این اون کوکی که من می شناختم نیست اون کوک منظم بود و خوش تیپ کوک چرا درست درمون نمیخوابی مشكلت چیه ؟ میدونی چشم هات شده کاسه خون ؟بوی ناراحتی و الکل میدی؟
کوک : بخاطر اینکه نگرانتم
ا.ت : من خودم نگران نیستم نگران چی؟ نمیزاری هم برم بیرون
کوک : چون میدونم اگر دال بخاد کاری باهات بکنه .....
ا.ت : نگو که نگران اونی که ۲۰ روز ازش گذشته و هیچ اتفاقی نیفتاده نمیخوابی که مراقب من باشی ؟ دیوانه ای به خدا ، نکن اینکار رو لطفا نکن
کوک : باشه
ا.ت: از این باشه ها زیاد رو هوا انداختی بیا برو درست صبحونه کوفت کن آه
کوک : نه نمیخاد.....
ا.ت وسط حرف کوک دستش رو کشید و بردش توی حموم و لباس هایش رو در آورد
کوک : نکن ا.ت
ا.ت : برو تو وان ببینم
وقتی ا.ت لباس کوک رو در آورد دید جای چاقو روی پهلوی کوکه
ا.ت : این ..... این چیه ؟
کوک : هیچی
ا.ت : یعنی چی هیچی باید ببندیش (با داد)
کوک : نمیخاد من خوبم
ا.ت : نمیگی جای چیه نه ! باشه الان نامجون بهم میگه
ا.ت رفت که از حموم بره بیرون که کوک دستش رو گرفت
کوک : نرو ...باشه میگم
ا.ت : بگو منتظرم این جای زخم چیه ؟
بیا کامنت ها جا نشد
۳.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.