اهوی من
اهوی من
پارت ۸۶
(اهو)
همون جا به یک ساعت نکشید از خونه زدیم بیرون الیس ارسلان هم از خونه انداخت بیرون بغضم گرفته بود نشسته بودم با انا تو ماشین ک غزل دیدم ک تو بالکن داشت گریه میکرد پارسا دستشو گرفت برد تو خونه
همونجا سریع اراد یک خونه خرید دوطبقه طبقه اولش مال ما طبقه دومش مال ارسلان الیس خونه با لوازم بود رسیدم خونه من رفتم تو اتاق خواب نشسته ام بهار انا رو برد تو اتاق خودش اراد امد تو اتاق بغلم کرد
اهو:یک بغض لعنتی تو گلوم گیر کرده
اراد:گریه کن بزار راحت بشی (همنجوری پشت اهو رو نوازش میکنه)
(یک ماه بعد)
یک ماه شد ولی خبری از پارسا غزل نبود اراس گفت با غزل ازدواج کرده و خونه جدید گرفته منم با بهار الیس میرفتم دکتر بچه ها مشخص شد ۵قلوه بود قرار بود یک مهمونی بگیرم و به همه اعلام کنم ولی جای غزل خالی بود لوازمو گرفتیم پسرا رفته بودن سرکار جدیدن هم اراس با بهار خیلی نخ میدادن لوازمو چیندیم لباسمو تنم کردم و منتظره پسرا بودیم ک صدای ماشین هاشون شنیدم....
🫀
پارت ۸۶
(اهو)
همون جا به یک ساعت نکشید از خونه زدیم بیرون الیس ارسلان هم از خونه انداخت بیرون بغضم گرفته بود نشسته بودم با انا تو ماشین ک غزل دیدم ک تو بالکن داشت گریه میکرد پارسا دستشو گرفت برد تو خونه
همونجا سریع اراد یک خونه خرید دوطبقه طبقه اولش مال ما طبقه دومش مال ارسلان الیس خونه با لوازم بود رسیدم خونه من رفتم تو اتاق خواب نشسته ام بهار انا رو برد تو اتاق خودش اراد امد تو اتاق بغلم کرد
اهو:یک بغض لعنتی تو گلوم گیر کرده
اراد:گریه کن بزار راحت بشی (همنجوری پشت اهو رو نوازش میکنه)
(یک ماه بعد)
یک ماه شد ولی خبری از پارسا غزل نبود اراس گفت با غزل ازدواج کرده و خونه جدید گرفته منم با بهار الیس میرفتم دکتر بچه ها مشخص شد ۵قلوه بود قرار بود یک مهمونی بگیرم و به همه اعلام کنم ولی جای غزل خالی بود لوازمو گرفتیم پسرا رفته بودن سرکار جدیدن هم اراس با بهار خیلی نخ میدادن لوازمو چیندیم لباسمو تنم کردم و منتظره پسرا بودیم ک صدای ماشین هاشون شنیدم....
🫀
۲.۹k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.