پارت۱۳
#پارت۱۳
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
باحرص پاهاشوازروخودم انداختم اونور ک بیچاره هول شده بیدارشد
_چیشده من نبودم خوبی اینجاکجاس توکی
باخنده سری ازروتاسف تکون دادم
_چته باز خرگازت گرفت،ماکجاییم کی اومدیم اینجا
نگار نگاه بدی بهم انداختوبالگدزدب پام
_جونت دراد ارغی ریدم ب خودم گفتم چیشده
خواست دوباره بکپه ک پتورو ازروش برداشتم
ک دادزد
_هان میزاری خبرم یکم بمرگم
_تانگی کجاییم چیشددیشب نمیزارم بخوابی
پوف بلندی کشید
_خدایا مریضاروشفابده کله صبحی خل شده دیشب خیرسرت عین خرگرفتی خوابیدی والاسگ اصحاب کهفم مث تونخوابید،ماهم گفتیم بزارکپشوبزاره بیدارت نکردیم خلاصه رفتیم چندجاهتل ولی چون توخواب بودی راهمون ندادن اکتایم عین این روان پریشاتامیومدیم بیدارت کنیم حمله میکردبهمون خلاصه بخاطرجنبعالی تا۱۱شب توخیابوناویلون سیلون بودیم ک اخریه سوییت گیرمون اومدهمونواجاره کردیم یه روزه کپمونوگذاشتیم
*من هنوز توشوک حرفاش بودم ک پارچ ابوبرداشت سرکشیدوبریده بریده گفت_دهنم کف کرد ارغی خدابگم چیکارت کنه اول صبی منوب حرف گرفتی
چپ نگاش کردم _گمشونمردی ک حالا بگیربخواب منم میرم دوش بگیرم
ب دنبال حرفم رفتم توحمومی ک تواتاق بود حمومش تمیزبود پس باخیال راحت رفتم زیردوش
هرجاموک میشستم یاداون اتفاق لعنتی میوافتادم رد دستای اکتایو داغی بوسه هاشوهنوز حس میکرد
موهاموچنگ زدم لعنتی خواب نبود چقدامیدواربودم خواب باشه😔
باهزارتافکروخیال بالاخره حموموتموم کردمواومدم بیرون یه حوله ی دست نخورد توکاورش پیداکردمو پیچیدم ب خودم
خوبه لباس اوردم وگرنه میخواستم چ غلطی کنم لباساموازکوله دراوردموپوشیدم
موهاموخشک کردم شونه کردم همه کارکردم ولی فکرم یه جادیگه بود حالاچیکارکنم چجوری توچشاش نگاه کنم چرا اینکارو کردیم اون لعنتی پسرخوندم حساب میشد چرا اینکارو کرد
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
باحرص پاهاشوازروخودم انداختم اونور ک بیچاره هول شده بیدارشد
_چیشده من نبودم خوبی اینجاکجاس توکی
باخنده سری ازروتاسف تکون دادم
_چته باز خرگازت گرفت،ماکجاییم کی اومدیم اینجا
نگار نگاه بدی بهم انداختوبالگدزدب پام
_جونت دراد ارغی ریدم ب خودم گفتم چیشده
خواست دوباره بکپه ک پتورو ازروش برداشتم
ک دادزد
_هان میزاری خبرم یکم بمرگم
_تانگی کجاییم چیشددیشب نمیزارم بخوابی
پوف بلندی کشید
_خدایا مریضاروشفابده کله صبحی خل شده دیشب خیرسرت عین خرگرفتی خوابیدی والاسگ اصحاب کهفم مث تونخوابید،ماهم گفتیم بزارکپشوبزاره بیدارت نکردیم خلاصه رفتیم چندجاهتل ولی چون توخواب بودی راهمون ندادن اکتایم عین این روان پریشاتامیومدیم بیدارت کنیم حمله میکردبهمون خلاصه بخاطرجنبعالی تا۱۱شب توخیابوناویلون سیلون بودیم ک اخریه سوییت گیرمون اومدهمونواجاره کردیم یه روزه کپمونوگذاشتیم
*من هنوز توشوک حرفاش بودم ک پارچ ابوبرداشت سرکشیدوبریده بریده گفت_دهنم کف کرد ارغی خدابگم چیکارت کنه اول صبی منوب حرف گرفتی
چپ نگاش کردم _گمشونمردی ک حالا بگیربخواب منم میرم دوش بگیرم
ب دنبال حرفم رفتم توحمومی ک تواتاق بود حمومش تمیزبود پس باخیال راحت رفتم زیردوش
هرجاموک میشستم یاداون اتفاق لعنتی میوافتادم رد دستای اکتایو داغی بوسه هاشوهنوز حس میکرد
موهاموچنگ زدم لعنتی خواب نبود چقدامیدواربودم خواب باشه😔
باهزارتافکروخیال بالاخره حموموتموم کردمواومدم بیرون یه حوله ی دست نخورد توکاورش پیداکردمو پیچیدم ب خودم
خوبه لباس اوردم وگرنه میخواستم چ غلطی کنم لباساموازکوله دراوردموپوشیدم
موهاموخشک کردم شونه کردم همه کارکردم ولی فکرم یه جادیگه بود حالاچیکارکنم چجوری توچشاش نگاه کنم چرا اینکارو کردیم اون لعنتی پسرخوندم حساب میشد چرا اینکارو کرد
۲.۶k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.