پارت۱۱
#پارت۱۱
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بعدازچندمین بالاخره نفس کم اوردمو سینه اشوچنگ زدم
ک فهمیدلباشوازرولبام برداشت
هردونفس نفس میزدیم
اروم چشاموبازکردم که بانگاه خیرش مواجه شدم
تونگاهش نیازموج میزد
دستاش هنوز درحال مالیدن باسنم بود
باصدای نامفهمی ک نگارازخودش دراورد ب خودم اومدم کل اون داغی تویه لحظه پرید
باشرم دستای بزرگ اکتایو کنارزدمو از اب اومدم بیرون کل تنم خیس بود لرزیدم
خم شدم لباساموچنگ زدم هنوزنگاه خمارشوروم حس میکردم شرط میبندم لباس زیرای خیسم همچیموواضح نشون میده
بافکرکردن ب این موضوع لباسامو جلوم گرفتم تا تودیدش نباشم
ب سمت درخت بزرگی ک کمی اونورتربود پاتندکردم سمتش
صدای قدمای اکتایوپشتم حس میکردم ک باعجله میومدسمتم
تارسیدم اونم خودشوبهم رسوندودستموگرفت بااخم نگاش کردم ک هلم دادسمت درخت وخودشم بدن داغشوچسبوندبهم
چشامو واسش گرد کردم ک خم شدروصورتم
_کجافرارمیکنی میدونم دلت چی میخوادپس انکارش نکن بزارکارموبکنم
باشنیدن حرفاش ازکوره در رفتم باخودش چی فک کرده هلش دادم عقب
_گمشو ب چ حقی ب من دس....
بالباش ادامه ی حرفم تونطفه خفه شد لنتی
یه جوری لبامو می مکید کل تنم پراز خواستن میشد
چرا ولم نمیکنع،اینبار همراهمیش نکردم ک محکمتر منوتوبغلش گرفتو التشو ازروشلوار بهم مالید
ناخواسته اهی کشیدم ک جونمی زیرلب گفتوعمیق
ترلباموب بازی گرفت
همراهیش نمیکردم ولی پسشم نمیزدم دست خوردم نبود شهوت بهم غلبه کرده بود
کمی بعداروم لباشو برداشت شرط میبندم لبام بادکرده وکبودشده
خیره ب چشام خم شدسمت گردنمو اروم پوست گردنموبین لباش گرفتومکید
_اه ول..م.ولم..کن
_هیششش حرفی نزن ک باب میلت نیست
ب دنباله ی حرفش بند سوتینموازشونم سردادپایین
چشاموبستم طاقت نگاه سوزانشو رو بدنم نداشتم
دستشوبرد پشتمواروم قفل سوتینموبازکرد
ثانیه ای نگذشته بودکه لباش نشست رونوک سینم
ناخواسته ناله میکردم _اومم..اُ.کتای..نکن
لبخندشوباچشای بسته ام حس میکردم
دستموگذاشتم روبازوشویه هل اروم دادم ک ذره ای تکون نخورد بجاش نوک سینه اموکامل کرد تودهنش
_آممم..چ..خوشمزه اس..اخ ارمغان...داری منومیکشی تو
بازمزمه هاش پایین تنه ام بیشترازقبل نبض گرفت
درمقابل کارای اون بی جون ناله میکردم
بعدازچندمین بالاخره دست از مالیدنوخوردن سینه هام برداشت
بوسه ی ریزی ب شکمم زدوپایین تررفت
بادندون شورتمو کشیدپایین ک ازشونه هاش گرفتم
_ن...نکننن
نیشخندی زدوشورتموکامل دراورد،تکیمودادب درختویه پاموانداخت روشونه اش برای اینک نیوافتم اون یکی شونه اشوگرفتم
چشای خمارم خیره بهش بود ک اروم اروم سرشونزدیک ترمیاورد
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بعدازچندمین بالاخره نفس کم اوردمو سینه اشوچنگ زدم
ک فهمیدلباشوازرولبام برداشت
هردونفس نفس میزدیم
اروم چشاموبازکردم که بانگاه خیرش مواجه شدم
تونگاهش نیازموج میزد
دستاش هنوز درحال مالیدن باسنم بود
باصدای نامفهمی ک نگارازخودش دراورد ب خودم اومدم کل اون داغی تویه لحظه پرید
باشرم دستای بزرگ اکتایو کنارزدمو از اب اومدم بیرون کل تنم خیس بود لرزیدم
خم شدم لباساموچنگ زدم هنوزنگاه خمارشوروم حس میکردم شرط میبندم لباس زیرای خیسم همچیموواضح نشون میده
بافکرکردن ب این موضوع لباسامو جلوم گرفتم تا تودیدش نباشم
ب سمت درخت بزرگی ک کمی اونورتربود پاتندکردم سمتش
صدای قدمای اکتایوپشتم حس میکردم ک باعجله میومدسمتم
تارسیدم اونم خودشوبهم رسوندودستموگرفت بااخم نگاش کردم ک هلم دادسمت درخت وخودشم بدن داغشوچسبوندبهم
چشامو واسش گرد کردم ک خم شدروصورتم
_کجافرارمیکنی میدونم دلت چی میخوادپس انکارش نکن بزارکارموبکنم
باشنیدن حرفاش ازکوره در رفتم باخودش چی فک کرده هلش دادم عقب
_گمشو ب چ حقی ب من دس....
بالباش ادامه ی حرفم تونطفه خفه شد لنتی
یه جوری لبامو می مکید کل تنم پراز خواستن میشد
چرا ولم نمیکنع،اینبار همراهمیش نکردم ک محکمتر منوتوبغلش گرفتو التشو ازروشلوار بهم مالید
ناخواسته اهی کشیدم ک جونمی زیرلب گفتوعمیق
ترلباموب بازی گرفت
همراهیش نمیکردم ولی پسشم نمیزدم دست خوردم نبود شهوت بهم غلبه کرده بود
کمی بعداروم لباشو برداشت شرط میبندم لبام بادکرده وکبودشده
خیره ب چشام خم شدسمت گردنمو اروم پوست گردنموبین لباش گرفتومکید
_اه ول..م.ولم..کن
_هیششش حرفی نزن ک باب میلت نیست
ب دنباله ی حرفش بند سوتینموازشونم سردادپایین
چشاموبستم طاقت نگاه سوزانشو رو بدنم نداشتم
دستشوبرد پشتمواروم قفل سوتینموبازکرد
ثانیه ای نگذشته بودکه لباش نشست رونوک سینم
ناخواسته ناله میکردم _اومم..اُ.کتای..نکن
لبخندشوباچشای بسته ام حس میکردم
دستموگذاشتم روبازوشویه هل اروم دادم ک ذره ای تکون نخورد بجاش نوک سینه اموکامل کرد تودهنش
_آممم..چ..خوشمزه اس..اخ ارمغان...داری منومیکشی تو
بازمزمه هاش پایین تنه ام بیشترازقبل نبض گرفت
درمقابل کارای اون بی جون ناله میکردم
بعدازچندمین بالاخره دست از مالیدنوخوردن سینه هام برداشت
بوسه ی ریزی ب شکمم زدوپایین تررفت
بادندون شورتمو کشیدپایین ک ازشونه هاش گرفتم
_ن...نکننن
نیشخندی زدوشورتموکامل دراورد،تکیمودادب درختویه پاموانداخت روشونه اش برای اینک نیوافتم اون یکی شونه اشوگرفتم
چشای خمارم خیره بهش بود ک اروم اروم سرشونزدیک ترمیاورد
۵۲۷
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.