پارت۱۰
#پارت۱۰
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_ یابریدیا چشاتونودرویش کنید حیاهم خوب چیزیه والا
*ایمان مثلاخجالت کشید رفت اکتایم باپوزخنددنبالش راه افتاد باخیال راحت لباسامودراوردم باهمون لباس زیر رفتم تواب اخ هوای سردبااین اب گرم تضادجالبی داشت و ادموشگفت زده میکرد
سردم بودپس کامل رفتم زیراب نگارک خیره ام بودیه چشمک شیطون زد
_هوی خانمی عروس ننم میشی
مشتموپراب کردم پاچیدم روصورتش ک بلندخندید
_کوفت نگار دودیقه اگ گذاشتی راحت باشم
اینباراون بود ک دستاشوپراب کردوپاچیدبهم
یه رب مشغول اب بازیومسخره بازی بودیم
ک نگارخسته رفت تکیه دادبه تخته سنگی کوچیکی ک تقریبا تواب بودوچشاشوبست
_ارغی من یه چرت میزنم بیدارم کنی لهت میکنم
_بمیری نگارالان وقته خوابه اخه بیابریم کم کم
*اصلاانگارن انگار گرفت خوابید هوف علی بی غمه این بشر
بی حرف برگشتم برم لباسامو بردارم بپوشم ک تق خوردم ب یه جسم سفت
همون جور ک زیرلب فوش میدادم سرموبلندکردم ک با اکتای چش توچش شدم خواستم جیغ بزنم ک فهمید دستشوگذاشت سریع رودهنم
_هیششش الان بیدارمیشه اروم بگیرکاریت ندارم
تقلاکردم وبزور دستشوهل دادم اون ور
مث خودش یواش باحرصوخجالت گفتم
_تواب چیکارمیکنی تومگ نگفتم برید تاماکارمون تموم شه
نگاهش صورتمومیکاوید اروم کمرموگرفتوکشیدسمت خودش ک _هییین
خواستم برم عقب ک خم شد بغل گوشم
_اروم بگیرنیم ساعته دارم نگات میکنم لنتی داری دیوونم میکنی نمیتونم جلوخودموبگیرم
صداش پرازشهوت بود قلبم تن تن میزد کل تنم داغ شده بود برعکس چن دیقه پیش ک داشتم ازسرمامیلرزیدم حالا داشتم ازگرمامیسوختم
نفس عمیقی کشیدمو دستم گذاشتم روسینه ی لختوداغش باصدای لرزونی گفتم
_بروعقب
توگوشم اه ریزی کشید ک ناخداگاه چشاموبستم
لباش نشست روگوشمولاله ی گوشم بازبونش خیس شد
کل تنم نبض میزد نه این درست نیست بی توجه ب بدنم ک وجودشو فریادمیزد
هلش دادم عقب چون انتظارشونداشت ازم جداشد
یه قدم برداشتم برم ک دستم ازپشت کشیده شدو برگشتم سمتش تاب خودم بیام لبام داغ شد
لعنتی لباشوگذاشته بودرولبام،زبونشوک فرستاد تودهنم ناخواسته با عَطَش شروع ب خوردن لباش کردم
انگار تواین دنیانبودیم بااشتیاق بی اینکه ذره ایی صبرکنیم تن تن لب میگرفتیم
اروم تودهنم نالید_اوممم
لای پام خیس خیس بود وخیس شدنش فقط بخاطر اب چشمه نبود
دستاش اروم ازکمرم سرخورد اومدپایینو
رو گردی باسنم نشست
بافشاری ک بهش داد اینبارمن بودم ک بین لباش ناله ای پرازنیازسردادم
_عاحح
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_ یابریدیا چشاتونودرویش کنید حیاهم خوب چیزیه والا
*ایمان مثلاخجالت کشید رفت اکتایم باپوزخنددنبالش راه افتاد باخیال راحت لباسامودراوردم باهمون لباس زیر رفتم تواب اخ هوای سردبااین اب گرم تضادجالبی داشت و ادموشگفت زده میکرد
سردم بودپس کامل رفتم زیراب نگارک خیره ام بودیه چشمک شیطون زد
_هوی خانمی عروس ننم میشی
مشتموپراب کردم پاچیدم روصورتش ک بلندخندید
_کوفت نگار دودیقه اگ گذاشتی راحت باشم
اینباراون بود ک دستاشوپراب کردوپاچیدبهم
یه رب مشغول اب بازیومسخره بازی بودیم
ک نگارخسته رفت تکیه دادبه تخته سنگی کوچیکی ک تقریبا تواب بودوچشاشوبست
_ارغی من یه چرت میزنم بیدارم کنی لهت میکنم
_بمیری نگارالان وقته خوابه اخه بیابریم کم کم
*اصلاانگارن انگار گرفت خوابید هوف علی بی غمه این بشر
بی حرف برگشتم برم لباسامو بردارم بپوشم ک تق خوردم ب یه جسم سفت
همون جور ک زیرلب فوش میدادم سرموبلندکردم ک با اکتای چش توچش شدم خواستم جیغ بزنم ک فهمید دستشوگذاشت سریع رودهنم
_هیششش الان بیدارمیشه اروم بگیرکاریت ندارم
تقلاکردم وبزور دستشوهل دادم اون ور
مث خودش یواش باحرصوخجالت گفتم
_تواب چیکارمیکنی تومگ نگفتم برید تاماکارمون تموم شه
نگاهش صورتمومیکاوید اروم کمرموگرفتوکشیدسمت خودش ک _هییین
خواستم برم عقب ک خم شد بغل گوشم
_اروم بگیرنیم ساعته دارم نگات میکنم لنتی داری دیوونم میکنی نمیتونم جلوخودموبگیرم
صداش پرازشهوت بود قلبم تن تن میزد کل تنم داغ شده بود برعکس چن دیقه پیش ک داشتم ازسرمامیلرزیدم حالا داشتم ازگرمامیسوختم
نفس عمیقی کشیدمو دستم گذاشتم روسینه ی لختوداغش باصدای لرزونی گفتم
_بروعقب
توگوشم اه ریزی کشید ک ناخداگاه چشاموبستم
لباش نشست روگوشمولاله ی گوشم بازبونش خیس شد
کل تنم نبض میزد نه این درست نیست بی توجه ب بدنم ک وجودشو فریادمیزد
هلش دادم عقب چون انتظارشونداشت ازم جداشد
یه قدم برداشتم برم ک دستم ازپشت کشیده شدو برگشتم سمتش تاب خودم بیام لبام داغ شد
لعنتی لباشوگذاشته بودرولبام،زبونشوک فرستاد تودهنم ناخواسته با عَطَش شروع ب خوردن لباش کردم
انگار تواین دنیانبودیم بااشتیاق بی اینکه ذره ایی صبرکنیم تن تن لب میگرفتیم
اروم تودهنم نالید_اوممم
لای پام خیس خیس بود وخیس شدنش فقط بخاطر اب چشمه نبود
دستاش اروم ازکمرم سرخورد اومدپایینو
رو گردی باسنم نشست
بافشاری ک بهش داد اینبارمن بودم ک بین لباش ناله ای پرازنیازسردادم
_عاحح
۶۱۷
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.