پارت 14 : به لبام خیره بود .
پارت 14 : به لبام خیره بود .
صورتشو جلو اورد که سرمو بردم عقب که گفت : لطفاا...
دوتا دستاشو زیر فکم گذاشت و به چشمام نگا کرد .
( جیمین )
وی بهم گفته بود که نمیتونه تحمل کنه .
چشمامو بستم و اروم سرمو جلو بردم و لبامو روی لباش گذاشتم .
بعد چند ثانیه اروم لبامو به حرکت در اوردم و شروع به اروم مکیدن کردم .
ازش جدا شدم و بغلش کردم و محکم فشارش دادم . دیگه بسه . . . چقدر بخاطر لمس کردنش باید تحملم کنه .
( خودم )
بغلم کرد .
بعد یک دقیقه از بغلم بیرون اومد .
روی مبل نشست و منم فلش رو به تلویزیون وصل کردم و نشستیم فیلم دیدیم .
هنوز بیست دقیقه از فیلم نگذشته بود که جیمینو نگا کردم . خیلی خسته اس و گیجه .
بلندش کردم و بدون حرفی بردم تو اتاقم و روی تخت خوابوندمش .
خودم نشستم فیلمو دیدم . فیلم تموم شد . ساعتو نگا کردم
هشت بود .
چراغ هارو خاموش کردم و رفتم پیش جیمین .
خواب خیلی عمیقی رفته بود
بوی تنش تمام اتاقو گرفته بود . رفتم روی تخت دراز کشیدم .
توی فکر بودم که ساعتو نگا کردم . اووو چخبره ساعت دوازده شده .
به جیمین نگا کردم . باید بخوابم نمیتونم زنده بمونم اگه نخوابم .
چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم که اروم گیج شدم و رفتم .
( جیمین )
خواب عمیقی رفته بودم ولی با آه و ناله های نایکا بیدار شدم .
خیلی بلند ناله میکرد و عرق کرده بود . با دست چپم مچ دست راستشو گرفتم که دستشو محکم از توی دستم دراورد .
صداش بلند تر شد و اشک هاش میریخت .
دوتا مچ دستاشو گرفتم و توی قفسه سینه اش فرو بردم و بغلش کردم .
اولش تکون میخورد ولی اروم شد . یک دقیقه نگذشت که دوباره لگد زدنش شروع شد .
رو تخت نشستم و تکونش دادم که بیدار شه که جیغ بلندی کشید و روی تخت نشست .
گفتم : نایکا حالت خوبه ؟؟؟ خواب بدی دیدی ... چیشده ؟!
با دوتا دستاش سرشو گرفت و اشک هاش ریخت و گفت : درد .... درد داره نمیزاره اروم شم نمیزاره بخوابم داره دیوانم میکنه ...نم نمیتونم دیگه نمیتونم .. من نمیخوام فراموشت کنم ..من دوستت دارم نمیخوام بد باشم نمیخوام ....
دستامو دورش حلقه کردم و سرشو روی شونه راستم گذاشتم و گفتم : نایکا اروم باش ..... اگه قرار بود بد باشی باید تا الان معلوم میشد ..تو ادم بدی نیستی قبول کن ادم بدی نیستی و بزارش کنار داری به خودت اسیب میزنی ... تو هنوز برام مثل دختری که نمیتونه اسیب دیدن دیگران رو ببینه هستی دختری که حتی فکر اسیب زدن به سرش نیست مثل بقیه نیست و ادم ها رو درک میکنه ...نمیزاره اتفاقی بیوفته که ناراحت بشه تو دختر خیلی شجاعی هستی و هیچ کس نمیتونه بهت دست بزنه ... ن نمیزارم اتفاقی بیوفته دختر .
دستاش که دورم حلقه کرده بود افتاد روی زمین و صدای گریه کردنش تموم شده بود .
خوابش برد . روی تخت درازش کردم و خوابیدم .
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
فصل 2
صورتشو جلو اورد که سرمو بردم عقب که گفت : لطفاا...
دوتا دستاشو زیر فکم گذاشت و به چشمام نگا کرد .
( جیمین )
وی بهم گفته بود که نمیتونه تحمل کنه .
چشمامو بستم و اروم سرمو جلو بردم و لبامو روی لباش گذاشتم .
بعد چند ثانیه اروم لبامو به حرکت در اوردم و شروع به اروم مکیدن کردم .
ازش جدا شدم و بغلش کردم و محکم فشارش دادم . دیگه بسه . . . چقدر بخاطر لمس کردنش باید تحملم کنه .
( خودم )
بغلم کرد .
بعد یک دقیقه از بغلم بیرون اومد .
روی مبل نشست و منم فلش رو به تلویزیون وصل کردم و نشستیم فیلم دیدیم .
هنوز بیست دقیقه از فیلم نگذشته بود که جیمینو نگا کردم . خیلی خسته اس و گیجه .
بلندش کردم و بدون حرفی بردم تو اتاقم و روی تخت خوابوندمش .
خودم نشستم فیلمو دیدم . فیلم تموم شد . ساعتو نگا کردم
هشت بود .
چراغ هارو خاموش کردم و رفتم پیش جیمین .
خواب خیلی عمیقی رفته بود
بوی تنش تمام اتاقو گرفته بود . رفتم روی تخت دراز کشیدم .
توی فکر بودم که ساعتو نگا کردم . اووو چخبره ساعت دوازده شده .
به جیمین نگا کردم . باید بخوابم نمیتونم زنده بمونم اگه نخوابم .
چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم که اروم گیج شدم و رفتم .
( جیمین )
خواب عمیقی رفته بودم ولی با آه و ناله های نایکا بیدار شدم .
خیلی بلند ناله میکرد و عرق کرده بود . با دست چپم مچ دست راستشو گرفتم که دستشو محکم از توی دستم دراورد .
صداش بلند تر شد و اشک هاش میریخت .
دوتا مچ دستاشو گرفتم و توی قفسه سینه اش فرو بردم و بغلش کردم .
اولش تکون میخورد ولی اروم شد . یک دقیقه نگذشت که دوباره لگد زدنش شروع شد .
رو تخت نشستم و تکونش دادم که بیدار شه که جیغ بلندی کشید و روی تخت نشست .
گفتم : نایکا حالت خوبه ؟؟؟ خواب بدی دیدی ... چیشده ؟!
با دوتا دستاش سرشو گرفت و اشک هاش ریخت و گفت : درد .... درد داره نمیزاره اروم شم نمیزاره بخوابم داره دیوانم میکنه ...نم نمیتونم دیگه نمیتونم .. من نمیخوام فراموشت کنم ..من دوستت دارم نمیخوام بد باشم نمیخوام ....
دستامو دورش حلقه کردم و سرشو روی شونه راستم گذاشتم و گفتم : نایکا اروم باش ..... اگه قرار بود بد باشی باید تا الان معلوم میشد ..تو ادم بدی نیستی قبول کن ادم بدی نیستی و بزارش کنار داری به خودت اسیب میزنی ... تو هنوز برام مثل دختری که نمیتونه اسیب دیدن دیگران رو ببینه هستی دختری که حتی فکر اسیب زدن به سرش نیست مثل بقیه نیست و ادم ها رو درک میکنه ...نمیزاره اتفاقی بیوفته که ناراحت بشه تو دختر خیلی شجاعی هستی و هیچ کس نمیتونه بهت دست بزنه ... ن نمیزارم اتفاقی بیوفته دختر .
دستاش که دورم حلقه کرده بود افتاد روی زمین و صدای گریه کردنش تموم شده بود .
خوابش برد . روی تخت درازش کردم و خوابیدم .
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
فصل 2
۸۱.۸k
۱۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.